فایل ترجمه

مرجع دانلود مقالات و فایل های ترجمه شده

فایل ترجمه

مرجع دانلود مقالات و فایل های ترجمه شده

خاتمیت و مهدویت

مفهوم خاتمیت یکی از القاب آن بزرگوار خاتم الانبیاء است و خاتم به فتح تا یا به کسر تا، از نظر معنی تفاوتی ندارد و هر دو بمعنی تمامیّت و پایان هر چیزی است از این نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا می گوید چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزلة امضای افراد بوده است و چون نامه ای را می نوشتند آخر آن را مهر می کردند جای مهر انگشتر، آخر نامه بود و نا
دسته بندی معارف اسلامی
بازدید ها 0
فرمت فایل doc
حجم فایل 158 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 236
خاتمیت و مهدویت

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

خاتمیت و مهدویت

مفهوم خاتمیت :

یکی از القاب آن بزرگوار خاتم الانبیاء است. و خاتم به فتح تا یا به کسر تا، از نظر معنی تفاوتی ندارد و هر دو بمعنی تمامیّت و پایان هر چیزی است. از این نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا می گوید چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزلة امضای افراد بوده است و چون نامه ای را می نوشتند آخر آن را مهر می کردند. جای مهر انگشتر، آخر نامه بود و نامه با آن ختم می شد. خاتمیت پیامبر گرامی در اسلام از ضروریات است و هر که مسلمان است، می داند که پیامبر گرامی خاتم انبیا است و بعد از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد آمد.

سرّ خاتمیت را در دو چیز می توان یافت:

1- دین اسلام با فطرات انسانها کاملاً مطابق است.

2ـ دین اسلام جامع الاطراف است و می تواند در هر زمانی و در هر مکانی و د رهر حالی جوابگوی جامعة بشریّت باشد. اسلام مدّعی است که هر چه جامعة ‌بشریت از نظر دین احتیاج داشته گفته است.

وقتی چنین باشد، آمدن دین دیگری پس از اسلام لغو و بیهوده است. به عبارت دیگر، آمدن دین پس از دین دیگری به واسطة چند چیز است :

1ـ اینکه آن دین نتواند جامعه را اداره کند و ویژة برخی از زمانها باشد، و این محدودیّت چنانچه گفته شد در اسلام نیست. دلیل واضح آن مرجعیّت در اسلام است. شما نمی توانید فقه جامع الشرایطی را پیدا کنید که مطلبی از دین از او سؤال کنید و او در جواب بماند.

2ـانحراف یا تحریفی در دین قبلی پیدا شود. چنانچه دین نصرانیت و یهودیّت به اقرار خود آنان چنین است. این نقیصه در اسلام نیست و پروردگار عالم متعهد است که اسلام از این گونه نقایص مصون بماند.

3ـ زمینه اقتضایی برای آن دین باقی نماند. مثلاً، اگر دینی به اقتضای زمان به معنویات زیاد اهمیّت داده باشد تا در آنان تعادل ایجاد شود، وقتی حال تعادل پدید آمد آن دین خود از میان رفتنی است. تصوّر این مطلب در اسلام غلط است زیرا چنانچه گفتیم اسلام دینی است که با فطرت انسان صد در صد مطابقت دارد و همان طور که به معنویات اهمیّت داده است به همان مقدار به مادیات نیز اهمیت داده است .

این خلاصه ای از بحث خاتمیت بود، و پوشیده نیست که بحث خاتمیت بحثی مفصل و علمی است که در فراخور این نوشته نیست. ما در اینجا به همین مقدار اکتفا می کنیم.

اساس خاتمیت :

اساسا مساله خاتمیت‏خود یک مساله‏اى‏است که با زمان ارتباط دارد. نسخ شدن یک شریعت و آمدن شریعت‏دیگر به جاى آن، فقط و فقط به زمان بستگى دارد و الا هیچ دلیل دیگرى‏ندارد. همه علما این را قبول دارند که رمز اینکه یک شریعت تا یک موقع‏معینى هست و بعد، از طرف خدا نسخ مى‏شود، تغییر پیدا کردن اوضاع‏زمان و به اصطلاح امروز مقتضیات زمان است. بعد این سؤال پیش مى‏آیدکه اگر اینطور باشد، پس باید همیشه با تغییر مقتضیات زمان شریعت موجودتغییر بکند، بنابر این هیچ شریعتى نباید شریعت‏ختمیه باشد و نبوت نبایددر یک نقطه معین ختم بشود. جواب این سؤال را دیشب عرض کردیم که کسانى که‏این سؤال را مى‏کنند در واقع دو چیز را با یکدیگر مخلوط مى‏کنند. خیال‏مى‏کنند معناى اینکه مقتضیات زمان تغییر مى‏کند فقط و فقط اینست که درجه‏تمدن بشر عوض مى‏شود و لذا باید پیغمبرى مبعوث بشود متناسب با آن‏درجه از تمدن یعنى پیشرفت علم و فرهنگ بشر. در صورتى که اینطورنیست. مقتضیات زمان به صرف اینکه درجه تمدن تغییر مى‏کند سبب‏نمى‏شود که قانون حتما تغییر بکند. علت عمده اینکه شریعتى مى‏آیدشریعت قبل را نسخ مى‏کند، اینست که در زمان شریعت پیش مردم استعدادفرا گرفتن همه حقایقى را که از راه فهم باید به بشر ابلاغ بشود ندارند. تدریجاکه در مردم رشدى پیدا مى‏شود، شریعت بعدى در صورت کاملترى ظاهرمى‏شود و هر شریعتى از شریعت قبلى کاملتر است تا بالاخره به حدى‏مى‏رسد که بشر از وحى بى‏نیاز مى‏شود، دیگر چیزى باقى نمى‏ماند که بشربه وحى احتیاج داشته باشد یعنى احتیاج بشر به وحى نامحدود نیست،محدود است، به این معنى که چه از لحاظ معارف الهى و چه از لحاظدستورهاى اخلاقى و اجتماعى یک سلسله معارف، مطالب و مسائل هست‏که از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج است‏یعنى بشر با نیروى علم‏نمى‏تواند آنها را دریابد. چون علم و عقل قاصر است وحى به کمک مى‏آید.دیگر لازم نیست که بینهایت مسائل از طریق وحى به بشر القا بشود. حداکثرآن مقدارى که بشر به وحى احتیاج دارد، زمانى به او القا مى‏شود که اولاقدرت و توانائى دریافت آن را داشته باشد و ثانیا بتواند آن را حفظ ونگهدارى کند. اینجا مساله‏اى هست که باید آن را در دنبال این مطلب‏عرض بکنم و آن اینست که یکى از جهات احتیاج به شریعت جدید اینست‏که مقدارى از حقایق شریعت قبلى در دست مردم تحریف شده و به شکل‏دیگرى درآمده است. در حقیقت‏یکى از کارهاى هر پیغمبرى احیا و زنده‏کردن تعلیمات پیغمبر گذشته است‏یعنى قسمتى از تعلیمات هر پیغمبرى‏همان تعلیمات پیغمبر پیشین است که در طول تاریخ در دست مردم مسخ‏شده است، و این، تقریبا مى‏شود گفت که لازمه طبیعت بشر است که در هرتعلیمى که از هر معلمى مى‏گیرد، کم و زیاد کند، نقص و اضافه ایجاد مى‏کندو به عبارت دیگر آن را تحریف مى‏کند. این مساله را قرآن کریم قبول دارد،تجارب بشر هم به درستى آن شهادت مى‏دهد. مثلا خود قرآن کریم که آمدتورات و انجیل را نسخ کرد ولى قسمتى از تعلیمات آنها را احیا و زنده نمود، یعنى بعد از آنکه به دست مردم مسخ شده بود قرآن گفت نه، آنکه تورات یاانجیل واقعى گفته است این نیست که در دست این مردم است، این است که‏من مى‏گویم، این مردم در آن دست برده‏اند. مثلا همین موضوع ملت‏ابراهیم، طریقه ابراهیم که در قرآن آمده است. قریش خودشان را تابع‏ابراهیم حساب مى‏کردند ولى چیزى که تقریبا باقى نمانده بود، تعلیمات‏اصلى ابراهیم بود. عوض کرده بودند، دست برده بودند، یک چیز من درآوردى شده بود قرآن اینطور بیان مى‏کند:«ما کان صلوتهم عند البیت الا مکاء و تصدیة‏» (2) ابراهیم نماز را واجب کرده بود. نماز او واقعا عبادت بوده‏است. عبادت یعنى خضوع در نزد پروردگار، تسبیح و تنزیه و تحمیدپروردگار. حالا اگر نماز ابراهیم از لحاظ شکل ظاهر فرقى داشته باشد با نمازما، مهم نیست ولى مسلم نماز ابراهیم نماز بوده است‏یعنى آنچه که در نمازهست، نوع اذکار، نوع حمدها، نوع ثناها، ستایشها، خضوعها اظهار ذلتها،تسبیحها و تقدیسها در آن بوده است. اینقدر در این عبادت دخل و تصرف‏کرده بودند که در زمان نزول قرآن نماز را به شکل سوت‏کشیدن یا کف‏زدن‏درآورده بودند. پس یکى از کارهائى که هر پیغمبرى مى‏کند احیاء تعلیمات‏پیغمبران پیشین است. لهذا قرآن راجع به ابراهیم (ع) مى‏گوید:«ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما» (3) یهودیها مى‏گفتند همین طریقه‏اى را که ما داریم و اسمش یهودى‏گرى است، ابراهیم داشت. نصرانیها مى‏گفتند طریقه ابراهیم همین است که ما الآن‏داریم. یعنى اینکه ما داریم، همان است منتها کامل شده است و نسخ‏کننده‏طریقه ابراهیم است. در آیه دیگر مى‏گوید:«شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا»تشریع کرد براى شما دینى را که در زمان نوح به آن توصیه شده بود«و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى‏»این دینى که براى شما توصیه شده است، همانست که به نوح توصیه شده وهمانست که به تو وحى شده و همانست که به ابراهیم و موسى و عیسى‏توصیه شده است‏«ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه کبر على المشرکین ما تدعوهم الیه‏» (4) توصیه شد که همین دین را اقامه‏بکنید. (یعنى دین همان دین است، یک راه است)تشتت پیدا نکردند مگربعد از آنکه مى‏دانستند ولى روى هواپرستى این تفرقه‏ها را ایجاد کردند.یعنى این رشته‏هاى مختلف را دست مردم ایجاد کرده است، اگر ساخته‏هاى‏مردم را حذف بکنید. مى‏بینید تمام اینها یک دین است، یک ماهیت‏است، یک طریقت است. غرض این جهت است که یکى از کارهاى انبیاءاحیاء اصل دین است که اصل دین از آدم تا خاتم یکى است. البته فروع‏مختلف است. هر پیغمبرى که مى‏آید یکى از کارهایش پیرایش است‏یعنى‏اضافات و تحریفات بشر را مشخص مى‏کند حالا اینجا یک سؤال پیش‏مى‏آید: آیا این خاصیت (تحریف دین) از مختصات بشرهاى قبل از خاتم‏انبیاء است‏یا بشرهاى دوره‏هاى بعد هم این طبیعت را دارند یعنى در دین‏خودشان دخل و تصرف مى‏کنند خرافات اضافه مى‏کنند؟ مسلم طبیعت‏بشر که عوض نشده است. بعد از پیغمبر خاتم هم همین طور است. آن شعرمعروف که مى‏گویند مال نظامى است و مال او نیست، مى‏گوید:

دین ترا در پى آرایشند در پى آرایش و پیرایشند

بس که ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینى نشناسیش باز

اگر اینطور نبود، این همه فرق از کجا پیدا شد؟ معلوم است که بدعت در دین‏خاتم هم امکان‏پذیر است، چنانکه ما که شیعه هستیم و اعتقاد داریم به‏وجود مقدس حضرت حجة بن الحسن، مى‏گوئیم ایشان که مى‏آیند «یاتی‏بدین جدید» تفسیرش اینست که آنقدر تغییرات و اضافات در اسلام پیداشده است که وقتى اومى‏آید و حقیقت دین جدش را مى‏گوید، به نظر مردم مى‏رسد که این دین‏غیر از دینى است که داشته‏اند و حال اینکه اسلام حقیقى همانى است که آن‏حضرت مى‏آورد. در اخبار و روایات آمده است که وقتى ایشان مى‏آید خانه‏هائى‏و مساجدى را خراب مى‏کند، کارهائى مى‏کند که مردم فکر مى‏کننددین جدیدى آمده است. حال آیا از این نظر که هر پیغمبر، مصلح دین سابق‏هم هست، از نظر احتیاج به مصلح نه از نظر استعداد بشر براى دریافت کامل‏حقایق لازم از طریق وحى مساله خاتمیت چگونه توجیه مى‏شود؟ اینجا بازدو مطلب است. یک مطلب این است که در اینکه احتیاج به مصلح و اصلاح‏همیشه هست و در دین خاتم هم هست، بحثى نیست‏خود امر به معروف ونهى از منکر اصلاح است. ائمه فرموده‏اند: «و ان لنا فی کل خلف عدولا ینفون‏عنا تحریف الغالین و انتحال المبطلین‏» در هر زمانى، در هر عصرى افرادى‏هستند که تحریف غلوکنندگان و نسبتهاى دروغ مردمى را که هدفشان‏خراب‏کردن دین است اصلاح مى‏کنند. در اینکه احتیاج به اصلاح و مصلح‏هست بحثى نیست ولى تفاوت در این جهت است که در زمان شرایع سابق‏مردم این مقدار قابلیت و استعداد را نداشته‏اند که افرادى از میان آنها بتوانندجلوى تحریفات را بگیرند و با تحریفات مبارزه کنند. باید پیغمبرى باماموریت الهى مى‏آمد و این کار را انجام مى‏داد از مختصات دوره خاتمیت،قوه اصلاح و وجود مصلحین است که مى‏توانند اصلاح بکنند، علاوه براینکه مطابق عقیده ما شیعیان یک ذخیره اصلاحى هم وجود دارد که‏حضرت حجة بن الحسن است و او هم‏احتیاجى نیست که به عنوان پیغمبر اصلاح بکند بلکه به عنوان امام. امام‏یعنى کسى که تعلیمات و حقایق اسلامى را از طریق وراثت‏خوب مى‏داندیعنى پیغمبر آنچه را مى‏دانسته است به امیرالمؤمنین گفته است‏خالص‏اسلام در دست‏حضرت امیر بوده است و بعد از او به دست ائمه ما رسیده‏است. احتیاجى به وحى جدید نیست. امام همان چیزى را که از طریق وحى‏به پیغمبر رسیده است بیان مى‏کند. اینجا مطلبى هست که باید عرض بکنم.یکى از مسائلى که در اطراف آن خرافه به وجود آمده است، خود مساله‏احیاء دین است. من یک وقتى در انجمن ماهیانه دینى یک سخنرانى کردم‏تحت عنوان «احیاء فکر دینى‏». آنجا گفتم براى دین مانند هر حقیقت دیگرعوارضى پیدا مى‏شود. در همین شبهاى اول سخنرانى در اینجا عرض کردم‏دین مانند آبى است که در سرچشمه صاف است، بعد که در بستر قرارمى‏گیرد، آلودگى پیدا مى‏کند و باید این آلودگیها را پاک کرد. ولى متاسفانه درهمین زمینه افکار کج و معوجى پیدا شده ست‏خوشبختانه از خصوصیات‏دین خاتم است که مقیاسى در دست ما هست که اینها را بفهمیم و تشخیص‏بدهیم. راجع به مساله تجدید و احیاء دین از همان قرن دوم و سوم هجرى‏در میان مسلمین (البته اول در اهل تسنن و بعد در شیعیان)فکرى پیدا شده است که چون در طول زمان براى دین بدعت پیدا مى‏شودو دین شکل کهنگى و اندراس پیدا مى‏کند احتیاج به یک اصلاح و تجدیددارد مانند اتومبیل که سرویس مى‏شود یاخانه که سالى یک مرتبه تکانده مى‏شود و مثلا رنگش را عوض مى‏کنند. این‏خاصیت زمان است که دین را کهنه مى‏کند. گفتند براى این کار خداوند درسر هر چند سال یک نفر را مى‏فرستد که دین را تجدید بکند چون کهنه‏مى‏شود، گرد و غبار مى‏گیرد و احتیاج به پاک کردن دارد. خدا در سر هر چندسال احتیاج دارد که دین را نو بکند. این را من در کتابهائى مى‏دیدم، و دیدم‏که عده‏اى از علماى ما را در کتابها به نام مجدد اسم مى‏برند مثلا مى‏گویندمیرزاى شیرازى مجدد دین است در اول قرن چهاردهم، مرحوم وحیدبهبهانى مجدد دین است در اول قرن سیزدهم، مرحوم مجلسى مجدد دین‏است در اول قرن دوازدهم، محقق کرکى مجدد دین است در اول قرن‏یازدهم، همینطور گفته‏اند مجدد دین در اول قرن دوم امام باقر (ع) است،مجدد دین در اول قرن سوم امام رضا (ع) است، مجدد دین در اول قرن‏چهارم کلینى است، مجدد دین در اول قرن پنجم طبرسى است و... مامى‏بینیم علماى ما این مطلب را در کتابهایشان زیاد ذکر مى‏کنند مانند حاجى‏نورى که در «احوال علما» ذکر کرده است‏یا صاحب کتاب «روضات‏الجنات‏» که همین مجددها را نام برده است. در وقتى که مى‏خواستم آن‏سخنرانى «احیاء فکرى دین‏» را انجام بدهم به این فکر افتادم که این موضوع‏را پیدا بکنم. هر چه جستجو کردم دیدم در اخبار و روایات ما چنین چیزى‏وجود ندارد و معلوم نیست مدرک این موضوع چیست؟ اخبار اهل تسنن راگشتم دیدم در اخبار آنها هم وجود ندارد، فقط در «سنن ادبى داود» یک‏حدیث بیشتر نیست آنهم از ابى هریره نقل شده است به این عبارت: «اان الله‏یبعث لهذه الامة على راس کل مائة من یجدد لها دینها» پیغمبر فرمود خدابراى این امت در سر هر صد سال کسى را مبعوث مى‏کند تا دین این ملت راتازه بکند. غیر از ابى داود کس دیگرى این روایت را نقل نکرده است. خوب‏حالا چطور شد که شیعه این را قبول کرده است؟ این روایت از آن روایات‏خوش شانس است. این حدیث مال اهل تسنن است. آنها در این فکر رفته‏اندو راجع به این موضوع در کتابها زیاد بحث کرده‏اند. مثلا مى‏گویند اینکه‏پیغمبر گفته است در سر هر صد سال یک نفر مى‏آید که دین را تجدید بکندآیا او براى تمام شؤون دینى است‏یا اینکه براى هر شانش یک نفر مى‏آید؟مثلا یکى از علما مى‏آید که در کارهاى علمى اصلاح بکند یکى از خلفا یاسلاطین مى‏آید که دین را اصلاح کند. (هر چند در اینجا منافع خصوصى به‏میان آمده است که وقتى در هر قرنى یکى از علما را مجدد حساب کرده‏اند، براى اینکه خلفا را راضى کنند گفته‏اند او وظیفه دیگرى دارد، در هر قرنى‏یک خلیفه هم مى‏آید که دین را اصلاح کند) مثلا در اول قرن دوم عمربن‏عبدالعزیز بود، اول قرن سوم هارون الرشید بود و... از قرن هفتم به بعد که‏چهار مذهبى شدند گفتند آیا براى هر یک از این مذاهب باید یک مجددبیاید یا براى هر چهار مذهب یک مجدد؟ گفتند براى هر یک از مذاهب یک‏مجدد، به این ترتیب که سر هر صد سال، مذهب ابوحنیفه مجدد علیحده، مذهب شافعى مجدد علیحده، مذهب حنبلى مجدد علیحده و... بعد راجع به سایر مذاهب اسلامى بحث‏شد گفتند مذهب شیعه هم یکى از مذاهب است، بالاخره پیغمبرفرموده مجدد هست باید براى همه مذاهب باشد، آن هم یکى از مذاهب‏اسلامى است، خارجیگرى هم از مذاهب اسلامى است، ببینیم در مذهب‏شیعه چه کسانى مجدد بوده‏اند؟ حساب کردند گفتند محمد بن على الباقرمجدد مذهب شیعه است در اول قرن دوم، على بن موسى الرضا مجددمذهب شیعه است در اول قرن سوم، شیخ کلینى مجدد مذهب شیعه است‏در اول قرن چهارم. این را براى هر مذهبى توسعه دادند و حتى براى سلاطین‏هم در هر صد سال یک مجدد حساب کرده‏اند. این فکر به شیعه سرایت‏کرده است. من کتابها را خیلى گشتم. به نظر من اولین کسى که این فکر را درشیعه وارد کرد شیخ بهائى بود نه به عنوان اینکه این را یک حقیقت بداند وبگوید که این حدیث درست است، بلکه در رساله کوچکى که در «رجال‏»دارد وقتى که راجع به شیخ کلینى بحث مى‏کند مى‏گوید شیخ کلینى چقدرمرد با عظمتى است که علماى اهل تسنن او را مجدد مذهب شیعه دانسته‏اند.شیخ بهائى یک مرد متبحر بود، از حرفهاى اهل تسنن اطلاعاتى داشت،خواست این را به عنوان فضیلتى از شیخ کلینى ذکر کند نه اینکه این حدیث،حدیث درستى است. گفته است‏شیخ کلینى آنقدر عظمت دارد که اهل‏تسنن به حرفش اعتماد دارند و او را مجدد مذهب شیعه دانسته‏اند. دیگران‏هم که رجال نوشته‏اند حرف شیخ بهائى را نقل کرده‏اند، کم‏کم خود شیعه‏هم باورش آمده که این حرف، حرف درستى است. بعد در دوره‏هاى صدسال و دویست‏سال بعد از شیخ بهائى، در قرون دوازدهم و سیزدهم (که به‏عقیده من ما دوره‏اى منحطتر از این دوقرن نداریم، یعنى اگر بخواهیم بدانیم که معاریف شیعه و کتابهائى از شیعه‏در چه زمانى از همه وقت بیشتر انحطاط داشته یعنى سطحش پائین‏تر بوده‏قرن دوازدهم و سیزدهم است.) افسانه‏سازها این حدیث را به صورت یک‏حدیث واقعى در نظر گرفته و بدون اینکه خودشان بفهمند که ریشه این‏حدیث کجاست، نشسته‏اند باقى دیگرش را درست کرده‏اند. اهل تسنن تاشیخ کلینى آمده بودند، اینها همینطور آمده‏اند تا رسیده‏اند به اول قرن‏چهاردهم. گفتند میرزاى شیرازى مجدد مذهب شیعه است در اول قرن‏چهاردهم. حالا این مدرکش چیست معلوم نیست. از همه مضحکتر اینست‏که حاج میر ملاهاشم خراسانى در کتاب «منتخب التواریخ‏» همین موضوع‏را نقل کرده است و مجددهاى مذهب شیعه را قرن به قرن ذکر مى‏کند. او هم‏هر چه نگاه مى‏کند مى‏بیند جور در نمى‏آید براى اینکه افرادى بوده‏اند که واقعامى‏توان اسمشان را مجدد گذاشت از بس که خدمت کرده‏اند ولى اتفاقا درسر صد سال نبوده‏اند مثل شیخ طوسى. (شاید عالمى پیدا نشود که به‏اندازه او به شیعه خدمت کرده باشد ولى گناه او این بوده که در بین دو صدساله قرار گرفته است و نمى‏شود او را مجدد حساب کرد.) اما عالم دیگرى راکه در درجه بسیار پائینترى است، مجدد حساب کرده‏اند. حاج ملا هاشم‏مثل علماى تسنن گفته است علما حسابشان جدا است‏سلاطین هم‏حسابشان جدا است. مجددها در میان خلفا و سلاطین کیانند؟ تا آنجا که‏شیعه پادشاه نداشته است، از سنیها گرفته‏اند عمر بن عبدالعزیز و مامون و...از آنجا که خود شیعه پادشاه داشته است آمده‏اند سراغ پادشاهان شیعه:عضدالدوله دیلمى و... کم‏کم رسیدند به نادرشاه. این مردى که از کله‏هامناره‏ها مى‏ساخت، شده است مجدد مذهب شیعه! بعد مى‏گوید نادرشاه‏اهمیتش این بود که سپهسالار خوبى بوده است، یک قلدر بزن بهادر خوبى‏بوده است. تا روزى که متوجه دشمنان ایران بود خوب کار کرد دشمنان ایران‏را بیرون کرد، هندوستان را فتح کرد، ولى بعد دیگر کارش خونریزى بود، هى‏آدم کشت تا آنجا که بعضى معتقدند این مرد در آخر عمرش دیوانه شد. این‏مرد دیوانه مى‏آید مى‏شود مجدد مذهب شیعه! ببینید کار ما به کجا رسیده‏است؟! ببینید مالیات گرفتنش چگونه بوده است؟ اصطلاحاتى خودش‏وضع کرده بود مثلا مى‏گفت من از فلان جا یک الف مى‏خواهم. دیگر یک‏ذره حساب در کارش نبود که این الف که مى‏گوید مساوى مثلا یک کرورتومان است‏یا الف کله آدم؟! مثلا مى‏گفت من از ورامین یک الف‏مى‏خواهم. آخر این ورامین اینقدر ثروت دارد یا ندارد؟! دوره‏اى از چندساله آخر عمر نادر که به داخل ایران پرداخته بود، اسف‏آورتر وجود ندارد. توجه داشته باشید که گاهى در این حرفها ریشه‏هائى از مذهبهاى دیگر وجوددارد. اهل مذهبهاى دیگر آمده‏اند معتقدات خودشان را داخل کرده‏اند. این‏فکر که در هر هزار سال یکبار یک مجدد دین مى‏آید، مربوط به قبل از اسلام‏است. این حرف مال اسلام نیست. باباطاهر مى‏گوید: به هر الفى الف قدى برآید الف قدم که در الف آمدستم یک فکر در ایران قدیم بوده و مال زردشتیهااست که هر هزار سال یکبار، مصلحى آید. یک وقت در کتاب زردشتیهاخواندم که «هوشیدر» لقب آن کسى است که باید راس هر هزار سال بیاید درایران یک احیائى بکند. در هزاره فردوسى، ملک الشعراء بهار قصیده گفته‏است، مى‏گوید: «این هزاره تو حسنش هوشدر است‏». فردى است که افکارزردشتى‏گرى را خیلى در ایران رایج کرده است و به قول مرحوم قزوینى باعرب و هر چه که از ناحیه عرب باشد یعنى اسلام دشمن است. در کتابى که‏او راجع به زردشتى‏گرى نوشته و دو جلد است، آنجا که شرح حال یعقوب‏لیث صفارى را ذکر مى‏کند، او را یکى از آن [اشخاصى]که هزاره را به وجودآورده است، توصیف مى‏کند. بنابر این آن سخن از حرفهاى دروغى است که‏با روح اسلام جور در نمى‏آید و از ناحیه دیگران آمده است. الان یادم افتادکتاب «فراید» ابوالفضل گلپایگانى مبلغ زبردست بهائیها را مطالعه مى‏کردم،دیدم در آنجا حدیثى را نقل مى‏کند از جلد سیزدهم بحار که پیغمبر اکرم‏فرمود: «ان صلحت امتی فلها یوم و ان فسدت فلها نصف یوم‏» یعنى اگر امت‏من صالح باشند یک روز مهلت دارند و اگر فاسق باشند نیمروز مهلت دارند.بعد مى‏گوید روزى که پیغمبر بیان کرده همانست که در قرآنست:«و ان یوما عند ربک کالف سنة مما تعدون‏» (5) یک روز در نزد پروردگار تو مساوى با هزار سال است. پس اینکه پیغمبرفرمود اگر امت من صالح باشند یک روز مهلت دارند و اگر فاسق باشندنیمروز یعنى اگر صالح باشند هزار سال باقى خواهند بود واگر فاسق باشند پانصد سال. این ابوالفضل گلپایگانى که از آن شیادهاى‏درجه اول است، بعد مى‏گوید این حدیث پیغمبر راست است، چرا؟ براى‏اینکه این امت که فاسق شد، صالح بود و هزار سال هم بیشتر عمر نکرد زیراتا سنه 260 که سال رحلت‏حضرت امام حسن عسکرى است، دوره نزول‏وحى است چون ائمه هم همان وحى را بیان مى‏کردند این دوره، به اصطلاح‏همان دوره انبساط اسلام است. از زمان وفات امام حسن عسکرى باید گفت‏که عمر امت‏شروع مى‏شود، همان سال، سال تولد امت است. از زمان وفات‏امام حسن عسکرى که آغاز عمر امت است، از 260 که هزار سال بگذردچقدر مى‏شود؟ مى‏شود 1260 سال ظهور «باب‏». پس پیغمبر فرمود که اگرامت من صالح باشد هزار سال عمر مى‏کند یعنى بعد از هزار سال کس‏دیگرى دینى مى‏آورده دین مرا منسوخ مى‏کند، و اگر فاسق باشد 500 سال. براى اینکه این حدیث را پیدا کنم اول خودم «بحار» را گشتم، پیدا نکردم.دیدم آقا میرزا ابوطالب دو سه ورق درباره این حدیث توجیه مى‏کند و مى‏خواهدبه گلپایگانى جواب بدهد. باور کرده که چنین حدیثى وجود دارد.چون در کتاب گلپایگانى دیده، باور نکرده که این را گلپایگانى از خودش‏جعل کرده باشد. من هر چه گشتم دیدم چنین چیزى پیدا نمى‏شود. یک‏چیزى دیدم در «بحار» از کعب الاحبار نه از پیغمبر، آنهم به یک عبارت‏دیگر که در زمان مهدى (ع)، در زمان رجعت، افراد مردم اگر آدمهاى خوبى‏باشند هر کدام هزار سال عمر مى‏کنند و اگر آدمهاى بدى باشند پانصد سال.این حدیث را کعب الاحبار گفته و درباره آدمها هم‏گفته است. ابوالفضل گلپایگانى گفته این را پیغمبر گفته است نه کعب الاحبار.از بس این موضوع عجیب بود من به آقاى دکتر توانا که اطلاعات زیادى‏درباره بهائیها دارند تلفن کردم گفتم یک چنین جریانى است، این کتاب‏ابوالفضل گلپایگانى اینطور مى‏گوید، و کتاب میرزا ابوطالب اینطور مى‏گوید،شما در این زمینه مطالعه دارید، من هر چه در «بحار» گشتم هیچ پیدا نکردم‏به جز همین حدیث. گفت راست مى‏گوئید جز این حدیث کعب الاحبارتمام از مجعولات است. اینها مى‏رساند که مسامحه‏کارى در کار دین چقدربد است. آن حرف ابوهریره که در سنن ابى‏داود آمده چه غوغائى در اهل‏تسنن ایجاد کرده، بعد علماى شیعه آن را در کتابهاى خودشان ذکر کردند وبرایش حساب باز کردند و کشیدند به آنجا که نادر یکى از مجددین مذهب‏شد. اینجا یک شیادى به نام ابوالفضل گلپایگانى شیادى مى‏کند و عالمى‏مثل آقا میرزا ابوطالب باورش مى‏شود که چنین چیزى وجود دارد نمى‏رود«بحار» را نگاه بکند ببیند در آن هست‏یا نیست. بعد صدها نفر دیگر مى‏آیندکتاب میرزا ابوطالب را مى‏خوانند و این حدیث را قبول مى‏کنند. در دین‏اسلام مصلح هست، ولى به این صورت که یک اصلاح کلى داریم که به‏عقیده ما شیعیان مال حضرت حجت است که مصلح جهانى است. این‏اصلاح، جهانى و عمومى است و ربطى به بحث ما ندارد. و یک اصلاح‏خصوصى است که مبارزه کردن با بدعتهاى بالخصوصى است. این وظیفه‏همه مردم است و در همه قرنها هم افراد مصلح (به معنى مذکور) پیدامى‏شوند. خداهم شرط نکرده [که ظهور این افراد] هر 100 سال به 100 سال باشد یادویست‏سال به دویست‏سال یا پانصد سال به پانصد سال یا هزار سال به‏هزار سال. هیچ کدام از اینها نیست. در مورد ادیان دیگر پیغمبرى باید مى‏آمدتا دین سابق احیا بشود و این امر جز از راه نبوت امکان نداشت. ولى براى‏احیاى اسلام علاوه بر اصلاحات جزئى، یک اصلاح کلى هم توسط وصى‏پیغمبر صورت مى‏گیرد. این هم یک فصل راجع به خاتمیت.

پى‏نوشتها

1- سوره احزاب، آیه 40 2- سوره انفال، آیه 35 3- سوره آل عمران آیه 67. 4- سوره شورى، آیه 13 5- سوره حج، آیه 47

خاتمیّت پیامبر اسلام

اسلام کاملترین و آخرین دین الهی و پیامبر آن آخرین رسول الهی است و بعد از پیامبر اسلام پیامبر دیگری نخواهد آمد. همه مسلمانان بر این عقیده اجماع و اتفاق نظر دارند و تا به حال هیچ مسلمانی منکر این عقیده نبوده است. علاوه بر اتفاق نظر مسلمانان، قرآن و احادیث قطعی اصل خاتمیّت پیامبر اسلام را اثبات می‏کند.

قرآن می‏فرماید: ما کان محمد ابااحد من رجالکم ولکن رسول اللّه و خاتم النبییّن و کان اللّه بکل شیء علیماً (1)محمد (ص) پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا همواره بر همه چیزی داناست.

خاتم (به فتح تا، یا به کسر تا) دلالت بر این می‏کند که با نبوت مهر خورده و این مهر شکسته نخواهد شد و پیامبر دیگری با شریعتی جدید نخواهد آمد. چنان که موارد استعمال واژه‏های هم خانواده خاتم همچون «تختم، مختوم، ختام» نیز به همین معناست یعنی مهر کردن و به آخر رسیدن یا پایان یافتن است و به عبارت دیگر: خاتم به معنای چیزی است که به وسیله آن پایان داده می‏شود و چون خاتم به معنای پایان دادن است پیامبر اسلام، پایان بخش نبوت است و خاتم الانبیاء بودن پیامبر به معنای خاتم المرسلین بودن هست زیرا مرحله رسالت مرحله‏ای فراتر از نبوت است که با ختم نبوت رسالت نیز خاتمه می‏یابد.

روایات فراوانی نیز از پیامبر و ائمه وارد شده که بر همین معنا پافشاری می‏کنند و این که برخی خاتم را به معنای انگشتر و چیزی که مایه زینت به حساب آورده‏اند به خاطر همین است که نقش مهره را بر روی انگشتر هایشان می‏کندند و بوسیله آن نامه‏ها را مهر می‏کردند که این مهر کردن حکایت از پایان نامه داشت. از این رو با دقت در روایات ذیل می‏توان پرده از ابهام این واژه برداشت.

1ـ انس می‏گوید: از رسول خدا(ص) شنیدم، می‏فرمود:انا خاتم الانبیاء و انت یا علی خاتم الاولیاء. و قال امیر المؤمنین(ع):

ختم محمد(ص) الف نبی و انی ختمت الف وصی...»(2) من پایان دهنده پیامبران و تو یا علی پایان بخش اولیاء هستی و امیرالمؤمنین (ع) فرمود: محمد پایان بخش هزار پیامبر و من هزار وصی را پایان بخشیدم.

2ـ پیامبر (ص) فرمود: «انا اول الانبیاء خلقاً و آخرهم بعثاً»(3)؛ من از نظر آفرینش اولین و از حیث بعثت آخرین پیامبرم.

3ـ پیامبر(ص) فرمود: «مثل من در بین پیامبران، مانند مردی است که خانه‏ای را بنا کرده و آراسته است، مردم برگرد آن بگردند و بگویند: بنایی زیباتر از این نیست جز این که یک خشت آن خالی است «فانا موضع اللبنة، ختم بی الانبیاء»،(4) و من پرکننده جای آن خشت خالی هستم از این رو نبوّت پیامبران به من ختم پذیرفت.

4ـ امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ارسل الله تبارک و تعالی محمّداً الی الجنّ و الانس عامّة و کان خاتم الانبیاء و کان من بعده اثنی عشر الاوصیاء».(5)

5 ـ حقتعالی در خطاب به حضرت زکریّا فرمود: «یا زکریّا قد فعلت ذلک بمحمّدٍ ولا نبوّة بعده و هو خاتم الانبیاء» پیامبر اسلام حضرت محمّد (ص) ختم پیامبران و پیامبری بعد از او نیست.

6ـ حضرت موسی بن عمران (ع) نیز همچون سایر پیامبران این حقیقت را بر زبان آورده است که پیامبر اسلام حضرت محمّد (ص) خاتم پیامبران است «قال رسول الله: و فیما عهد الینا موسی بن عمران (علیه السلام) انّه اذا کان آخر الزّمان یخرج نبیّ یقال له «احمد»(ص) خاتم الانبیاء لا نبیّ بعده، یخرج من صلبه ائمّة ابرار عدد الأسباط»(6) بعد از او پیغمبری نیست و از صلب او دوازده پیشوا به تعداد اسباط بنی اسرائیل خارج می‏شوند.

7ـ پیامبر (ص) همچنان فرمود جبرئیل هنگام ظهر بر من نازل شد و گفت: یا محمّد(ص) خداوند تو را سیّد پیامبران و علیّ را سیّد اوصیاء قرار داد...«محمّد سیّد النبیّین و خاتم المرسلین و جعل فیه النبوة...»(7) محمّد سیّد پیامبران و خاتم رسول است و در او نبوّت را قرار داد.

8 ـ امیرالمؤمنین به کرات در جای جای نهج البلاغه به خاتمیّت حضرت محمّد (ص) تصریح کرده و به طور شفّاف خاطرنشان ساخته است که محمّد (ص) پایان بخش پیامبران است، مانند:

الف)(رسول اللهّ) فقفّی به الرسل و ختم به الوحی.(8)

ب) (رسول اللّه) «الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق».(9)

ج) «امین وحیه و خاتم رسله».(10)

9ـ حضرت مسیح (علیه السلام) ـ بنا به نقل انجیل یوحنّا ـ فرمود: «انّی سائل ربّی ان یبعث الیکم «فارقلیط» آخر یکون معکم الی الابد و هو یعلّمکم کلّ شی‏ءٍ»(11) من از پروردگارم خواستم برای شما «فارقلیط» دیگری (یعنی حضرت محمّد(ص) را مبعوث فرماید که تا ابد با شما باشد و هر چیز را به شما بیاموزد.

10ـ امام محمّد باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه «ما کان محمّدٌ ابا احدٍ من رجالکم ولکن رسول اللّه و خاتم النّبییّن» می‏فرماید: خاتم النّبییّن یعنی پیامبری بعد از حضرت محمّد(ص) نخواهد بود «یعنی لا نبیّ بعد محمّد».(12)

پرسش هایی درباره خاتمیت

از دیرباز پیرامون مسأله خاتمیت پرسش هایی مطرح بوده که امروزه نیز احیاناً در قالب‏های نوینی شکل گرفته و پاره‏ای اشکال‏های جدید نیز بر آن افزوده شده است، در آینده نیز دگر باره در همین شکل و یا در قالب‏های مدرن‏تری به بازار عرضه خواهد شد.

از این رهگذر ما در این نوشته به بعضی از آن‏ها اشاره کرده و به پاسخ گویی خواهیم پرداخت:

الف) آیا با توجّه به سیر تکاملی بشر، چگونه انسان می‏تواند از رهبری آسمانی محروم باشد؟

ب) آیا قوانین عصر نبوّت می‏توانند در این روزگار جوابگو باشند؟

ج) آیا با قطع شدن وحی و نبوّت. باید انسان از ارتباط با جهان غیب محروم بماند؟

د) حجّیت و ولایت دینی از آن پیامبر(ص) است و بابسته شدن دفتر نبوّت به مهر خاتمیّت شخصیّت هیچ کس پشتوانه سخن او نیست، بدین معنا که خطاب پیامبران نوعاً آمرانه، از موضع بالا و غالباً بدون استدلال است، به قرآن و دیگر کتب آسمانی به ندرت استدلال‏هایی ، مانند: «لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا»؛(13)یافت می‏شود از این رو شیوه سخن پیامبران این است که «ما علی الرّسول الاّ البلاغ»(14) کاری جز تبلیغ و ابلاغ پیام الهی بر عهده پیامبر نیست حتّی «قل هاتوا برهانکم»(15) هم که می‏گویند معطّل برهان آوردن مخالفان نمی‏شوند، پیشاپیش برهانشان را باطل می‏دانند «حجّتهم داحضةٌ عند ربّهم»(16) این نکته ما را به عنصر مقوّم شخصیت حقوقی پیامبر نزدیک می‏کند، این عنصر ولایت است.

ولایت به معنای این است که شخصیّت فرد سخنگو، حجّت سخن و فرمان او باشد، و این همان چیزی است که با خاتمیّت مطلقاً ختم شده است. بنابر این وقتی در کلام، دلیل می‏آید، رابطه کلام با شخص و شخصیت گوینده قطع می‏شود، از آن پس ما می‏مانیم و دلیلی که برای سخن آمده است، اگر دلیل قانع کننده باشد مدّعا را می‏پذیریم و اگر نباشد نمی‏پذیریم، دیگر مهم نیست که استدلال کننده علی (علیه السلام) باشد یا دیگری، از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب کرامت آن.

جهت دریافت فایل خاتمیت و مهدویت لطفا آن را خریداری نمایید


تاثیر قرآن و حدیث در ادب فارسی

مقدمه قرآن بزرگترین یاور و استوارترین پناهگاه برای همه ی نویسندگان و شاعران اسلامی بوده است حتی کسانی هم که اندیشه ای ناهمسو با اسلام داشته اند به این ریسمان خدایی چنگ زده اند و در پس این دژ استوار، پناه گرفته اند، اگر چه اینان از این تمسک طرفی برنبسته بلکه در تیرگی ها فرو رفته اند که«من یهدالله فهو المهتدی و من یضلل فأولئک هم الخاسرون» (آیه ی
دسته بندی معارف اسلامی
بازدید ها 0
فرمت فایل doc
حجم فایل 2184 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 190
تاثیر قرآن و حدیث در ادب فارسی

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

تاثیر قرآن و حدیث در ادب فارسی

مقدمه

قرآن بزرگترین یاور و استوارترین پناهگاه برای همه ی نویسندگان و شاعران اسلامی بوده است حتی کسانی هم که اندیشه ای ناهمسو با اسلام داشته اند به این ریسمان خدایی چنگ زده- اند و در پس این دژ استوار، پناه گرفته اند، اگر چه اینان از این تمسک طرفی برنبسته بلکه در تیرگی ها فرو رفته اند که:«من یهدالله فهو المهتدی و من یضلل فأولئک هم الخاسرون» (آیه ی 178/اعراف) و کلام مولانا هم به معنی این آیه اشاره دارد:

در بنی فرمود کاین قرآن ز دل

هادی بعضی و بعضی را مضل

قرآن برای مسلمانان نیز هم زبان دل است و هم ترجمان اعتقاد و پشتیبان آن تقدیسی را متداعی می کند که هم آرام بخش است و هم شکوهمند، شکوهی معنوی که همه را به سکوت وا- می دارد، «اذا قرﺉ القرآن فاستمعوا له و انصتوا» (آیه ی204 / اعراف) و آرامشی که نتیجه هدایت و ایمان است، «هدی للناس و بنیات من الهدی و الفرقان» (آیه ی 185/بقره ) به علاوه مضامین قرآنی بخش عمده ای از عاطفه ی جمعی همه ی مسلمانان را به خود اختصاص داده است.

رشته استواری است که میان آنان پیوند برادری ایجاد کرده، هم ضامن بقا و دوام خود است و هم جاودانگی اعتقادات اسلامی را تضمین می کند. این ویژگی همان عنایت الهی است که مانع هر گونه تحریف و تغییر احکام و قرآن نیز هست.

زبان فارسی از زبان های عمده ی بهره دهنده به فرهنگ اسلامی و بهره برنده از معارف انسان ساز قرآنی است از این رو دانستن قرآن و حدیث و درک معانی و مضامین والای آن لازم می نموده و پیوسته مورد نظر مردم به ویژه ادب دوستان و منتقدان بوده است.

بدین ترتیب ما بر آن شدیم تا پژوهشی درباره ی نقش قرآن و حدیث در ادب فارسی، داشته باشیم.

چکیده

خداوند برای هدایت انسان ها، پیامبران الهی را به سوی بشر مبعوث کرده است تا اندیشه و تفکر آنان را تحول و در رفتار و کردار افراد بشر و جوامع آنان تغییر ایجاد کند.

هدف از این گردآوری اشاره به تاثیر قرآن و حدیث، که هر دو در هدایت بشر نقش به سزایی دارند، است.

برای این منظور ما در این تحقیق به ترتیب زندگانی و تاثرات هشت تن از شاعران بزرگ را دنبال کردیم و برای این که تاثر هر نویسنده و سخنور را بهتر ردیابی کنیم از زندگانی آن شاعر و نویسنده به اجمال سخن گفتیم و میزان اشتغال وی به علوم قرآنی از جمله تفسیر کتاب مجید و احادیث رسول اکرم و اخبار معصومین را تا حد ممکن یادآوری کردیم.

در این تحقیق با توجه به پرسشنامه ای که تهیه گردید و در اختیار چهل نفر از دانش قرار گرفت، ما به بررسی میزان آشنایی آن ها با مفهوم قرآن و حدیث و نقش آن ها در ادبیات فارسی پرداختیم و پس از مشاهده- ی پاسخ نامه ها نتایج حاصل را به صورت جداول و نمودار هایی برای هر سوال به صورت مجزا نشان دادیم و پی بردیم که هر دو گروه آماری نتایج یکسانی داشتند.

فصل اول

کلیات تحقیق

1-1 مقدمه

این تحقیق توسط دانش آموزانی گردآوری شده که در اول راه توکل بر خدا و تشویق اساتید فرزانه و پشتکار را سرلوحه کار خود قرار دادند. در این فصل شما را از هدف و اهمیت تحقیقمان آگاه خواهیم کرد و در آخر این که، ارکان اساسی تحقیقمان را توضیح خواهیم داد تا ابهامات برطرف شود و با دیدی بازتر تحقیق را دنبال کنیم.

1-2- بیان مسئله

برای آشنایی با تأثیراتی که قرآن و احادیث در ادبیات فارسی برجای گذاشته اند، لازم است معروف ترین و متداول ترین نام کتاب خدا که قرآن است را بشناسیم و آن را تلاوت کنیم و با تأثیراتی که آیات و احادیث به صورت های مختلف : تلمیح، تمثیل، قصه های منظوم و منثور شعرا و نویسندگان ایرانی و فارسی زبان گذاشته اند آشنا شویم.

1-3- اهداف تحقیق:

- بررسی تأثیر قرآن و حدیث در ادب فارسی

- بررسی عوامل موثر بر تأثیر قرآن و حدیث در ادب فارسی

- تأثیر قرآن و حدیث در اعتلای متون نظم و نثر ادبیات فارسی

1-4- اهمیت تحقیق:

در دورانی که قرآن در برخی از کشور های اسلامی فقط برای کسب مقام و یا مزایای اقتصادی تلاوت می شود و شعرای آن ها بدون تاثر از قرآن شعر می سرایند بر خود لازم دانستیم به گردآوری این مطالب بپردازیم. امید است توانسته باشیم با انجام این کار به سطح آگاهی خود و دیگران افزوده باشیم.

1-5- سئوالات تحقیق

1- عوامل مؤثر بر تاثیرگذاری قرآن و حدیث در ادب پارسی کدام است؟

2- تا چه حد شعرای فارسی زبان از آیات قرآن در اشعار خود تأثیر پذیرفته اند؟

3- از میان شعرای متقدم کدامیک از آیات و احادیث در شعر خود بهره گرفتند؟

4- میزان استفاده حافظ از احادیث و قرآن در اشعارش تا چه اندازه بوده است؟

5- داستان یوسف از دیدگاه مولوی چگونه است؟

6- آیا سنایی در اشعار خئد به تصویر پردازی قرآن پرداخته است؟

7- آیا شهریار در اشعار خود از نهج البلاغه بهره برده است؟

1-6-فرضیه ها

1- ادبیات فارسی از کلام قرآن بهره های فراوانی گرفته است.

2- برخی از شعرای متقدم از آیات و احادیث در شعر خود بهره گرفته اند.

3- میزان استفاده حافظ از احادیث و قرآن در اشعار وی زیاد بوده است.

4- مولوی داستان حضرت یوسف را در اشعار خود بررسی کرده است.

5- سنایی در اشعار خود به تصویر پردازی قرآن پرداخته است.

6- شهریار در اشعار خود از نهج البلاغه بهره برده است.

1-7- کلید واژه ها

ادبیه:جمع«ادب» است و دانش های متعلق به ادب، در اصل(فنون ادبیه) یا (علم ادبیه) بوده است و بعد(ادبیه) صفت جعلی موصوف را جمع بسته اند.

ادب: 1- فرهنگ ، دانش2- دانشی که قدما آن را شامل: لغت، صرف ، نحو ،معانی، بیان، بدیع، عروض و قافیه، انشاء و تاریخ دانسته اند و آن را ادبیات گویند.

حدیث: هر چه که از آن خبر دهند و نقل قول کنند. خبری که رسول(ص) و ائمه نقل کنند.

پارسی:منصوب به فارسی است.

قرآن: اتصال – نزدیک شدن، به هم پیوستن و کتاب آسمانی مسلمانان است.

(فرهنگ فارسی معین، جلد 2-1)

فصل دوّم

پیشینه تحقیق

1-1- مقدمه

از آن جایی که برای دانستن درباره ی تأثیر قرآن و حدیث بر ادب پارسی باید با خود ادبیات بیشتر آشنا شده سپس تأثیر قرآن و حدیث را در آن بررسی کنیم، بنابراین بر آن شدیم تا با تحقیق در رابطه با این موضوع اطلاعات لازم را برای شناخت بیشتر آن کسب کنیم.

ضمن این که خواندن هر کتابی در ذهن خواننده ابهامات و سئوالاتی ایجاد می کند که گاهی با خواندن دیگر کتب رفع می شود و گاهی به نقد می انجامد که ما با خواندن چندین کتاب نقدهایی از آن ها کردیم، که اگر نقد ما به جا باشد انشاء ا. . . سازنده نیز خواهد بود و اگر بی جاست همین جا از نویسندگان کتاب ها پوزش می طلبیم.

2-2 تاریخچه موضوع

زبان ایران پیش از اسلام، که مادر و ریشه زبان امروز ایران است، پارسی (فارسی) نامیده می- شود. این زبان از شاخه زبان های هندی و اروپایی به این ترتیب با اغلب زبان های جهان متمدن ( قدیم و جدید ) خویشاوند است. زبان فارسی به سه دوره جداگانه تقسیم می شود :

-فارسی باستان : که در دوره هخامنشی رایج بوده و فرمان ها و نامه های شاهان به آن زبان نوشته می شده است.

-فارسی میانه : زبان های ایرانی میانه به دو گروه عمده شرقی و غربی تقسیم و هر کدام از این دو گروه به دو شاخه شمالی و جنوبی مجزا شده اند.

- فارسی نو : پس از ورود اسلام به ایران زبان فارسی تحول تازه ای را پشت سر گذاشت و با استفاده از خط (الفبا) عربی به مرحله نوینی گام نهاد که در اصطلاح ، فارسی نو (دری) گفته می شود.

معمولا دوره های تاریخ ادبیات را در گذشته بدون هیچ دلیلی برمبنای سلسله ها تقسیم بندی می کردند و به این ترتیب ادبیات را تابع جریان های سیاسی حاکم قلمداد می کردند مثل ادبیات دوره مغول اما تقسیم دوره های ادبی با تقسیمات سیاسی ، تاریخی و جغرافیایی همخوانی نداشت و هرگز اصل و مبنا قرار نمی گرفت.

در عصر رودکی که دوره خردآزمایی نیز نام گرفته شعر دری با تمام ویژگی های زبانی و مضمونی خود، روبه گسترش نهاد. دردوره سامانی رودکی به پدر شعر فارسی مشهور و مورد تمجید شاعران پس از خود هم چون عنصری قرار گرفت.

به عصر ناصرخسرو دوره شعر مکتبی نیز گفته می شود و از این هنگام بود که ادبیات عرفانی و مردمی شکل یافت ، زبان دری از خواستگاه خود ،خراسان، خارج گردید و به داخل فلات ایران و اندکی بعد به آذربایجان نیز راه یافت و به دلیل آن که زبان رسمی حکومت مرکزی بود شاعران و نویسندگان ناگزیر بودند فارسی را فرا گیرند و با آن به سرودن شعر و تالیف کتاب بپردازند.

2-3- پیشینه نظری

1- قرآن کریم- ترجمه و تفسیر مجتبی فولادوند

2- 1371- فرهنگ قصه های پیامبران(تجلی شاعرانه اشارات داستانی در مثنوی)، مه دخت پورخالقی چترودی

در این کتاب اشعاری از مثنوی که با سوره های قرآن و با داستان ها و وقایع قرآنی مطابقت داشته است جمع آوری شده است.

3- 1375 – دیوان ناصر خسرو- جهانگیر منصور

مربوط به اشعار جمع آوری شده ی ناصر خسرو می باشد.

4- 1375- فرهنگ معین جلد 1 و 2- دکتر محمد معین

در لغت نامه ی پارسی معین به توضیح برخی لغات دشوار ادبی پرداخته شده است.

5- 1376- گنجینه سخن جلد 1 و 2 و 3، دکتر ذبیح الله صفا

به طور مختصر به شرح تاریخچه ی ادبیات پارسی پرداخته شده است.

6- 1377- کلیات خمسه حکیم نظامی گنجوی، نظامی گنجوی

مربوط به اشعار جمع آوری شده از نظامی می باشد.

7- 1377- تفسیر نمونه جلد 19- استاد مکارم شیرازی و همکاران

به تفسیر آیات شریف قرآن پرداخته شده است.

8- 1378 ه.ش- مرآت مثنوی- تلمذ حسین

در مرآت مثنوی پس از ستایش مولانا و اشاره به شاعران هم عصر وی، اشعار مولانا در شش دفتر او به طور خلاصه بیان گردیده و در پایان اشعاری از وی که با آیات الهی مطابقت داشته اند گردآوری شده است.

9- 1379- نشریه بشارت قسمت پانزدهم- سیدمحمد راستگو

در این مجله مفاهیمی درباره ی قرآن کریم بیان شده است و سعی شده است که قرآن برای خواننده ملموس تر شود.

10- 1380- پرتوهایی از قرآن و حدیث در ادب فارسی- دکتر محمدرضا راشد محصل

به بررسی نقش قرآن و حدیث در ادب پارسی پرداخته شده است.

11-1377 – نشریه بشارت قسمت دهم- سید محمد رضا راستگو

در این نشریه اولا به توضیح مختصری از زندگینامه ی حافظ پرداخته شده و ثانیا اشعاری از وی که با قرآن مطابقت داشته اند جمع آوری شده است.

12- 1380- نشریه گلستان قرآن پیاپی 108- ثابت(سهیل) محمودی

به بررسی نحوه ی تأثیرپذیری ادبیات پارسی از قرآن پرداخته شده است.

13- 1385- قرآن، ادب و هنر- حجت الاسلام محسن عباس نژاد

اشعاری از شاعران پارسی زبان که با قرآن و احادیث مطابقت داشته اند جمع آوری شده است.

2-4- پیشینه عملی(نقد کتاب)

1- یکی از معایب کتاب گنجینه سخن نثر دشوار آن است به علاوه این کتاب دارای جملات طویل و بلندی است که فهم و درک آن را مشکل می سازد و هم چنین از ذکر نمودن نام انتشارات خودداری کرده و دارای نگارشی قدیمی می باشد.

2- در کتاب کلیات خمسه نظامی گنجه ای یکی از کاستی ها و معایبی که می توان یافت این است که در هیچ کجای کتاب از نام مصحح کتاب یاد نشده است و هم چنین در جای جای کتاب از کلمات مشکلی استفاده شده است که فهم آن ها برای ما چندی مشکل بود.

2-5- ضرورت تحقیق:

در هیچ جا از اشعار شعرای پارسی به چشم نمی خورد که آیات قرآن و احادیث در اشعارشان تأثیر نداشته باشد و تفاوت اشعار شاعران اسلامی با شعرای اروپایی در این است که قرآن به عنوان یک کتاب آسمانی فقط برای تلاوت نبوده بلکه عملاً در اشعار شعرای فارسی زبان اسلامی به عنوان یک فرهنگ اسلامی بر مردم و جامعه تأثیر گذاشته است. پس بر خود لازم دانسته تا تأثیر قرآن و احادیث را در ادب فارسی بشناسیم.

فصل سوّم

روش تحقیق

3-1- مقدمه

روش های متفاوتی برای تحقیق و پژوهش موجود است که موارد استفاده از آن بستگی به موضوع تحقیق و پژوهش دارد ما در این فصل به روش هایی که موجود و از آن ها استفاده کرده ایم خواهیم پرداخت. امید است که این روش ها مورد استفاده ی دیگران نیز قرار بگیرد.

3-2- روش های مورد استفاده در تحقیق

روش های کلی و عمومی تحقیق عبارتند از:

الف) تجربه و آزمایش ب) مشاهده ج) پرس و جو د) مطالعه

ممکن است در تحقیق از یک یا دو یا هر چهار روش، متناسب باموضوع تحقیق، استفاده شود.

الف) تجربه و آزمایش: بیشتر در موضوعاتی که مربوط به رشته ی تجربی است مورد استفاده قرار می گیرد.

ب) مشاهده: که به طور مستقیم با مشاهده کردن اطلاعات جمع آوری می شود، که به علت محدودیت زمانی موفق به اجرای آن نشدیم.

ج) پرس و جو از طریق پرسشنامه: در این قسمت جامعه آماری ما دانش آموزان سوم و پیش دانشگاهی رشته ی علوم انسانی دبیرستان نمونه فرهنگ آرمینه ی مصلی نژاد است.

پرسشنامه ای که به تعداد 10x سؤال در رابطه با نقش قرآن و احادیث در ادب پارسی به طور تصادفی در اختیار آن ها قرار داده شد و پس از جمع آوری اطلاعات با رسم جدول و نمودار برای هر سئوال نگرش دو گروه از دانش آموزان مقایسه شد.

د) مطالعه: پژوهشگر موضوع خود را انتخاب می کند و به جستجو در منابع مختلف می- پردازد. این جست و جو ممکن است کتابخانه ای باشد.

در روش کتابخانه ای دست یافتن به کتاب بستگی به شیوه ی هر کتابخانه دارد. با پژوهش در کتب، منابع علمی و دیگر مآخذ در محدوده ی کتاب و کتابخانه و آن چه به این فضا مربوط است (مانند استفاده از ابزارهای نوین اطلاع رسانی) به بررسی موضوع تحقیق پرداخته می شود. ما بیش از نیمی از تحقیق خود را از روش فوق در کتابخانه های مختلف بهره بردیم.

3-3- فنون گردآوری اطلاعات و توضیح آن ها

فنون گردآوری اطلاعات دو شیوه است: 1) میدانی 2)کتابخانه ای

میدانی به سه شیوه مصاحبه، مشاهده و پرسش نامه تقسیم می شود که ما در مبحث قبل به آن اشاره کردیم. در روش دوم، کتابخانه ای، گردآوری اطلاعات یا به صورت نقل عین مطالب یا خلاصه ای از مطلب و یا برداشتی از مطلب است. موضوع مورد اهمیت در گردآوری اطلاعات، شیوه ی درست ارجاع دادن مطالب است و باید قوانین مربوط به هر کدام از سه شیوه را رعایت کنیم؛ مثلاً، در مورد نقل عین مطلب حتماً باید آن را در گیومه قرار دهیم.

لازم به ذکر است اگر قصوری در این مورد رخ داده به علت کم کاری نبوده، بلکه عدم وقت کافی، کمبود امکانات و عدم شناخت ما نسبت به این موضوع بوده است.

3-4- جمع آوری داده ها

جهت جمع آوری اطلاعات، از پرسشنامه استفاده شده است که این پرسشنامه توسط متخصصین تهیه شده است.

جهت بررسی پایایی پرسشنامه در یک نمونه ی ده تایی( pilot study) دو بار با فاصله زمانی یک هفته، پرسشنامه داده شده و با استفاده از آزمون های آماری مناسب پایایی پرسشنامه تایید گردیده است. هم چنین جهت بررسی روایی پرسشنامه از آلفای کرانباخ در یک نمونه پانزده تایی استفاده شده است.

3-5- تجزیه و تحلیل داده ها

جهت توصیف اطلاعات از نمودار ها و جدول های آماری مناسب استفاده شده و در تحلیل میانگین نمره، از آزمون های آماری t-test (مقایسه میانگین ها) و F ( مقایسه واریانس- ها) استفاده شده است.

علاوه بر این، جهت بررسی روایی و پایایی پرسشنامه از آلفای کرانباخ و pair t-test استفاده شده است.

در این تحقیق از نرم افزار های Excel و SPSS استفاده شده است و سطح معنی داری آزمون ها 05/0 در نظر گرفته شده است.

فصل چهارم

یافته های تحقیق

4-1- مقدمه

از آن جا که تمامی محققان در جوامع بشری در پی نقش قرآن وحدیث بوده اند،از کشور های غربی تا شرقی و بر اساس سطح فکری افراد همه برای رساندن جامعه ی خود به رشد فکری و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی تلاش دارند .در این فصل به گوشه از این نقش و تاثیر قرآن وحدیث در ادبیات فارسی خواهیم پرداخت .

قبلا باید این نکته را یاد آوری نمائیم که قرآن به عنوان یک الگوی بشری همواره مورد توجه شاعران و سخنوران قرار گرفته تا آن جا که آن ها در بسیاری از اشعار و نوشته های خود از قرآن و حدیث بهره- های فراوانی گرفته و در واقع با همت و پاسداری مسلمانان بوده که در آن هیچ تحریفی صورت نگرفته است.

4-2- قرآن کتاب آسمانی ما:

قرآن از درون سو، چراغی است که راه شریعت و دیانت را برای روندگان، روشن و آشکار می سازد و آنها را از گمراهی و کژ راهی باز می دارد و از برون سو، باور دینی مردم را پاس می دارد. (نشریه بشارت، 1379: 18/53-50)

قرآن ظاهری دارد و باطنی. ظاهر آن همین واژه ها و آیاتی است که نوشته، خوانده، شنیده و دیده می شود. این ظاهر پرده ای است که قرآن راستین را ، یعنی؛ حقیقت باطنی قرآن را فروپوشانده است و گرچه اکثر اوقات مردم با همین پوشش و لایه بیرونی قرآن سروکار دارند، اما باید دانست که قرآن حقیقی و حقیقت قرآن، نه همین لایه برونی و واژگانی است. از این رو بی آن که این لایه بیرونی فرو گذاشته، باید سعی شود که به لایه های درونی قرآن راه یافت و چهره راستین آن را از پرده های واژگانی جست و جو کرد. البته این مرحله شایستگی ها و بایستگی هایی را می طلبد.(همان منبع:54-53)

4-3- تعریف ادبیات:

براساس فرهنگ دهخدا در واقع ادبیات، «دانش های متعلق به علوم ادبی» گفته می شود و در فرهنگ معین ادبیات این چنین معنا شده: «ادبیات مجموعه آثار با ارزش باقی مانده از سخنوران و نویسندگان کهن هر ملّتی است و آثار رایج میان مردم اهم از چیستان ها، افسانه ها و همانند آن.»

اما شاید بتوان ادبیات را نه بر مبنای« داستانی» یا «تخیلی»بودن بلکه بر این اساس که زبان را به شیوه ی خاصی به کار می گیرد تعریف کرد، یعنی؛ ادبیات زبان معمول را دگرگون می کند قوت می بخشد و به گونه ای نظام یافته آن را از گفتار روز منحرف می سازد.

( Www. Dibache. Com:25/11/1387)

فرضیه 1: ادبیات فارسی از کلام قرآن بهره های فراوانی گرفته است.

قرآن کتاب دینی و اعتقاد نامه همه مسلمانان جهان است. قرآن شریف این کتاب حکمت و هدایت نظر به مرتبه ی بعدی انسان ها از خاک تا افلاک دارد و اساسا آمده است که آدمی را از شهوات پست حیوانی به اوج افلاک و سفرهای علوی و آسمانی برساند. کتابی که با گذشت هزار و چهارصد سال، با زندگی آنان عجین شده و گویی با رگ و پوست و خون آنان درهم آمیخته، لذا خواندن، درک مفاهیم و آموزش این کتاب بزرگ به منزله زیستن و حیات دوباره انسان هاست. (www.aftab.com:30/11/1387)

از روزی که انسان به این جهان قدم می نهد تا روزی که از این جهان فانی توشه حیات اخروی را بر می گیرد و رخت سفر می بندد در غم و شادی و در زندگی اجتماعی و فردی با قرآن و حدیث سروکار دارد و همین ملازمت و مخلوط شدن زندگی با این کتاب آسمانی نیاز به فهمیدن و فهمانیدن آن را برای هر مسلمانی آشکار می سازد. (همان منبع)

از این گذشته بر همه آشکار است که پس از فتح ایران توسط اعراب و لشکر اسلام، مردم ایران که ندای حیات بخش اسلام را با گوش جان شنیدند، با شور و شوق تمام این فرهنگ را پذیرفتند و در بالندگی و رشد آن در زمینه های گوناگون علمی، اعتقادی، اجتماعی و سیاسی، ادبی و هنری پا به پای دیگر مسلمانان حرکت کردند(و چه بسا در مواردی گوی سبقت را از اعراب ربودند) و سرمایه های جاودان و ماندگاری را برای ما آفریدند. (همان منبع)

ادبیات کهن سال ایران چنان مفاهیم گوناگونی را از این سرچشمه های پربرکت الهی وام گرفته بنابراین آشنایی با قرآن و حدیث، آگاهی نسبت به تمامی زوایای سروده ها و نوشته های شعرا و نویسندگان ایرانی به امری محال مبدل شده است. از طرفی، این تأثیرپذیری تنها به حوزه مفاهیم محدود نشده و حوزه علوم ادبی و چگونگی به کارگیری کلمات و کیفیت کلام را نیز در برگرفته است. (همان منبع)

یکی از این سرمایه های افتخارآمیز، سروده های شاعران و سخنوران و نوشته های دبیران و مترسلان و نویسندگان و تاملات عارفان و اندیشه های حکیمان و فیلسوفان ایرانی مسلمان است. (همان منبع)

مقصود این است که در صدر اسلام یعنی قرن اول و دوم، ادبیات عربی، آن مقداری که قرآن باید جای خود را در آن باز کند، نکرده است و هر چه زمان می گذرد قرآن بیشتر آن ها را تحت نفوذ قرار می دهد. به عنوان مثال رودکی که از شعرای قرن سوم است اشعارش فارسی محض است و نفوذ قرآن زیاد در اشعارش به چشم نمی خورد، اما کم کم در زمان فردوسی و حتی بعد از آن نفوذ قرآن بیشتر مشاهده می شود. (همان منبع)

در قرن ششم و هفتم یعنی در دوران مولوی ، مولوی حرفی غیر از قرآن ندارد و هر چه می گوید تفسیرهای قرآن از دیدگاه عرفانی اوست. (همان منبع)

4-4- تاثیرات دین اسلام در عرصه ادبیات

دین اسلام تاثیرات زیادی در تمام شئون زندگی ایرانیان به ویژه در عرصه ادبیات از خود به جای گزارده تا جائیکه اگر به کتاب هایی که از پیشینیان بر جای مانده نظری افکنده شود ، دریافت خواهد شد که کمتر موضوع ادبی است که مایه خود را از مفاهیم قرآنی نگرفته باشد به گونه ای که در بیشتر مفاهیم و مطالب آن ها یا به طور آشکار و یا غیرمستقیم مانند کنایه و ایهام به بیان نکته ای حکمت آموز از کلام خداوند اشاره شده و در این زمینه کافی است به قلم بزرگ مردانی چون مولوی، سعدی، فردوسی و دیگر آثار منظوم و منثور نظری افکنده شود تا مشاهده شود که چقدر از آیات ، اشارات ، عبارت و یا نکات و دستورات تربیتی ، اخلاقی، علمی و سیاسی و . . . آورده و با شعرهای خود ذهن بشر را به تکاپو وا داشته است.) www.aftab.com)

در تاریخ ادبیات فارسی، نشانه های تاثیر قرآن در نظم و نثر فارسی کاملا مشهود است و به صور گوناگون، شعرا و نویسندگان از عبارات و مضامین آیات قرآنی و الفاظ قرآنی استفاده کرده اند. این استفاده، یا عین عبارت یا به مضمون یا به صورت اشاره یا به صورت حل و ترجمه یا به صورت کاربرد الفاظ قرآنی بوده است. نمونه های زیادی در دوره های ادبی زبان فارسی است که این تاثیرات را کاملا نشان می دهد. در قرن چهارم هجری اصولا معارف اسلامی پایه و اساس فرهنگ جوامع مسلمان بوده و در همه شئون زندگی مسلمانان نفوذ داشته است. در دوره(عصر سامانی) شواهد متعددی برای این تاثیر می توان یافت. در اشعاری از این دوره، مضامین و قصص قرآنی و احادیث نبوی به صورت های متفاوت بازتاب پیدا کرده است. (همان منبع)

بطور کلی در اشعار شاعران و نثرهای نویسندگان به غیر از آیات الهی به سخن معصومان و احادیث آنها بسیار اشاره کرده اند. اما بزرگترین چیستان ، سر اسرار هستی آفریدگار است و در کنار آن چرایی آفرینش و از کجایی آن، هان که مولانا می گوید:

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

(همان منبع)

بعد از ظهور اسلام در ایران، نزدیک به دو قرن ادبیات فارسی مکتوب قابل توجه نداشته ایم. البته این نکته به این معنا نیست که ادبا و شعرا از نوشتن و سرودن دست کشیده اند بلکه بنا بر ضرورت هایی که در آن هنگام به وجود آمد، به زبان عربی تمایل پیدا کردند و لی نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که این تاثیر پذیری به مرور در بین ادبا و شعرا بیشتر شده است. (همان منبع)

در دوره غزنوی هم شواهد متعددی از تاثیر آیات قرآنی و مضامین قرآنی در شعر فارسی وجود دارد. به عنوان مثال می توان به نمونه هایی از عنصری اشاره کرد: «در دشمنانت گرچه کثیرند خیر نیست/ چونان که گفت یزدان لاخیر فی کثیر» که اشاره است به سوره نسا،آیه 114: «لاخیر فی کثیر من نجویهم». در اینجا عنصری به صراحت به این عبارت قرآنی اشاره می کند.در جای دیگر باز عنصری اشاره دارد به داستان هاروت و ماروت در سوره بقره و می گوید: « زهره به دو رخسار تو داده همه زیور/ هاروت به دو چشم تو داده همه دستان»(همان منبع)

4-5- صبر و شکیبایی قرآن در نظم شاعران

در قسمت زیر نمونه ای از اشعار شعرایی که در باره ی صبر و شکیبایی است مشاهده می شود و البته این اشعار از برخی از آیات نیز بهره گرفته اند. (www,aftab.com)

« یا ایها الذین امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون»؛( آل عمران/200)؛ «ای اهل ایمان! در کار دین صبور باشید و یکدیگر را به صبر و مقاومت سفارش کنید و مراقب کار دشمن باشید تا شاید رستگار گردید.» (همان منبع)

«انما یوفی الصابرون أجرهم بغیر حساب؛ زمر/10؛ صبر کنندگان را مزد بی شمار داده می شود.» (همان منبع)

«و إن تصبروا و تتقوا فإن ذلک من عزم الأمور»؛ آل عمران/186؛ و اگر صبر پیشه کنید و پرهیزگار شوید(البته ظفر بیابید) که ثبات و تقوا سبب نیرومندی و قوت اراده در کارها است.» (همان منبع)

هیچ عمل نزد خدای جلیل نیست به مقبولی صبر جمیل

صبر گشاینده هر مشکل است همدم جان است و اسیر دل است.

همه کارها از فرد بستگی گشاید و لیکن به آهستگی

نظامی

چو بر رشته کاری افتد گره شکیبایی از جهد بیهوده به

تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر بل زصد لشکر ظفر انگیزتر

مولوی

صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند بر اثر صبر نوبت ظفر آید

حافظ

منشین ترش از گردش ایام که صبر تلخ است و لیکن بر شیرین دارد

سعدی

ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت این شام صبح گردد و این شب سحر شود

حافظ

(همان منبع)

4-6- حدیث چیست:

دانشمندان معتقدند حدیث یا روایت به سخنی گفته می شود که پیامبر(ص) و یا اهل بیت ایشان آن را نوشته یا نقل کرده باشند. (صد و ده نکته ی حدیثی، دارالحدیث)

حدیث، به دلیل معصوم بودن محتوای آن، می تواند مبنای عمل قرار گیرد. (همان منبع)

قرآن کریم، براساس قانون اساسی اسلام، بیشتر کلیات را بیان کرده و بیان و جزئیات را به روایات(احادیث) واگذار کرده است؛ از این رو روایات، پس از قرآن، مهم ترین منبع شناخت دین به شمار می آیند. بدین جهت، مسلمانان به فراگیری، ثبت و تدوین احادیث، با وجود برخی فراز و نشیب ها، توجه کرده و مجموعه های حدیثی را شامل هزاران روایت در تمام موضوعات مورد نیاز دین داران، فراهم آورند. (همان منبع)

تدوین هزاران اثر حدیثی نشان می دهد که مسلمانان، از آغاز تاکنون، پس از قرآن، بیشتر به حدیث توجه کرده اند. در دوران معاصر نیز اندیشمندان مسلمان با نگاهی دوباره به میراث روایی،کوشش گسترده ای را برای بهره بردن هر چه بیشتر از این منبع عظیم آغاز کردند و با تأسیس دانشگاه ها، مراکز تحقیقاتی حدیثی و . . . در این راه گام های مؤثری برداشتند.

(همان منبع)

4-6-1حدیث محبت در ادب فارسی

یکی از انواع شعر در ادب فارسی(به لحاظ مضمون و موضوع)، شعر تعلیمی است. در شعر تعلیمی همان گونه که از نامش پیداست، کاملاً برخلاف شعر غنایی و حماسی، شاعر درصدد آموزش یا بازآموزی و یادآوری مطلبی است که در قالب شعر درآمده است. (برای آشنایی بیشتر با منظومه های تعلیمی، غنایی، حماسی و...، ر.ک: انواع ادبی، دکتر سیروس شمیسا، انتشارات فردوس) ((www.hawzah.net,22/1/1388

بیشترین منظومه های تعلیمی را شاعران عارفی سروده اند که قصد ارشاد دیگران را داشته اند. این دسته از شاعران که دقیقاً با جلوه گری سنایی در ادب عرفانی ظهور کرده اند؛ کاملاً با مبانی اسلام و منابع فهم دین(یعنی قرآن و احادیث) آشنایی داشتند. آنان بیرون از ساحت شعر، گاه به عنوان مفسّر، محدّث، حافظ قرآن و حدیث و حتی فقیه و شیخ الاسلام و . . . شناخته شده اند. پیداست چنین شاعرانی، بر متون اسلامی تسلّط کافی داشته اند و این آشنایی به گونه های متفاوت در اشعار آنان تبلور یافته است. در کتاب هایی که در باب(تأثیر قرآن و حدیث در ادب فارسی) نوشته شده، می توان با این گونه های مختلف آشنا شد. (برای نمونه ر.ک:تجلی قرآن و حدیث در شعر فارسی، سید محمد راستگو، تهران، سازمان سمت). (همان منبع)

در این جا از میان ده ها هزار حدیث و روایت موجود، با انتخابی موضوعی به احادیث محبّت و دوستی اشاره شده است. (همان منبع)

احادیث محبّت، خود به دسته های گونه گون تقسیم می شوند؛ چرا که محّبت، حالتی عاطفی و کاملا دو سویه یا چند سویه است. دوستی، همواره به چیزی یا کسی تعلّق می گیرد و همیشه مخاطبی دارد. دوستی ها و محبّت های مطرح در احادیث نیز سویه های مختلف دارند: گاه سخن از رابطه دوستی انسان با خداست؛ گاه از الطاف و محبّت خداوند نسبت به انسان سخن می رود؛ زمانی از علاقه انسان به برخی از اشیا و نیز همسر و فرزند سخن به میان می آید؛ گاه نیز از دوستی میان انسان هایی گفتگو می- شود که پس از ابراز محبّت، باب رفاقت را گشوده اند و حتی برتر از این مقدار، به مرحله(برادری) رسیده اند. هم چنین باید دانست که برخی از این دوستی ها خود می تواند جنبه های مثبت و منفی نیز داشته باشند. (همان منبع)

باری، درخت دوستی می تواند هم چنان شاخه های بلندتر یا کوتاه تری داشته باشد که همه به شکلی در احادیث اسلامی نمود یافته اند. (همان منبع)

در این جا، بیشتر به جستجوی تأثیرگذاری(حدیث محّبت) بر ادب فارسی پرداخته شده است؛ همان محبّتی که خارها را گل می کند و دردها را شفا می بخشد. این تأثیرگذاری، گاه کاملا صریح و مستقیم است که به آن(اقتباس) می گویند و گاه تنها در حوزه مشابهت مضمونی قابل بررسی است. (همان منبع)

برای نمونه در این ابیات می توان مشابهتی با این حدیث دید که: «در دنیا بسیار دوست بگیرید؛ چرا که در دنیا و آخرت، به کار می آیند. » « امام صادق(ع): أکثروا من الأصدقاء فی الدنیا فانّهم ینفعون فی الدنیا و الآخره. » (وسایل الشیعه، ج 8، ص 407). (همان منبع)

یا میان این روایت که:«برادران، زنگ نگرانی و اندوه را از دل می زداین» « امام علی(ع): الإخوان جلاء الهموم و الأحزان.» (غرر الحکم، ج2، ص 143) همانندی محتوایی می توان دید. همچنین احادیث بسیاری دلالت بر این نکته دارند که علامت دوستی، پایداری در ناملایمات است؛ به ویژه که گاه، تحمّل برخی ناملایمت ها از جانب دوست، رشته مودّب را محکم تر می سازد. برای نمونه بنگرید:« به جان خریدن مشکلات ناشی از برادران یعنی، بخشی از جوانمردی است. » امام علی(ع): «من المروّه احتمال جنایات الإخوان.» (غرر الحکم، ج 6، ص 46) (همان منبع)

مولانا نیز الهام از چنین روایاتی می فرماید:

نیز به پیامبر(ص) منسوب است که فرمود: «بلا برای دوستان است، آن گونه که آتش به کار طلا می آید. » «ابلاء للولاء کما اللّهب للذّهب»(الرساله العلیه، ص 144) (همان منبع)

از سویی دیگر در روایات بسیاری در باب شیوه انتخاب دوست، نکته های نغز آمده که شاعران نکته سنجی همچون حافظ و سعدی و مولوی، از آن مضامین به نیکی بهره جسته اند. بنگرید:

پیامبر اکرم(ص):« تنهایی از دوست بد، بهتر است و دوست خوب، از تنهایی بهتر!» «الوحده خیر من جلیس السوء و الجلیس الصالح خیر من الوحده.»(مستدرک الحاکم، ج 3، ص 344) (همان منبع)

امام علی(ع): «پسرم! از همنشینی نادان بپرهیز؛ چرا که وقتی می خواهد به تو بهره ای برساند، زیانی به تو می زند.» «یا بنی! ایاک و مصادقه الأحمق فانّه یرید أن ینفعک فیضرّک.»(نهج البلاغه، ص 475) (همان منبع)

هم ایشان: «بسا دوستی که از روی نادانی به تو زیان می رساند و نه از روی قصد.»« ربّ صدیق یؤتی من جهله لا من بیّته.»(غرر الحکم، ج4، ص 72) (همان منبع)

در روایت، چنین توصیه شده که: «دشمن دوستت را به دوستی مگیر، وگرنه با او دشمنی کرده ای. » امام علی(ع): «لا تتّخدن عدوّ صدیقک صدیقا فتعادی صدیقک.»(نهج البلاغه، ص 403) (همان منبع)

سعدی نیز در باب پایانی (گلستان) گوید:

«هر که با دشمنان صلح کند، سرآزار دوستان دارد.» امام علی(ع): «من ناقش الإخوان، قلّ صدیقه.»(غرر الحکم، ج 5، ص 356) (همان منبع)

در احادیث بسیاری بر(محافظت بر دوستی) و (هنر نگاهداری دوستان) تأکید شده و یکی از راه های پاسداری از پیوند دوستی، چشم پوشی از اشتباهات و لغزش های یکدیگر دانسته شده است. (همان منبع)

« آن کس که در راه راضی نگاه داشتن دوست خود از جان مایه نگذارد، پیوسته پشیمان خواهد ماند». امام صادق(ع):« من لم یرض من صدیقه الا بایثاره علی نفسه، دام سخطه، » (بحار، ج71، ص 278) (همان منبع)

هم چنین در روایتی چنین آمده که: « در دوستی با یار خویش، حد نگه دار؛ شاید که روزی دشمن تو شود.» امام علی(ع):« أحبب حبیبک هونا ما، عسی أن یکون یغیضک یوما ما. » (نهج البلاغه، ص 722) رضا موحّدی. (همان منبع)

و سعدی در باب پایانی(گلستان) می نویسد: «هر آن سرّی که داری، با دوست در میان منه؛ چه دانی که وقتی دشمن گردد! و هر بدی که توانی به دشمن مرسان که باشد که وقتی دوست گردد!»

جهت دریافت فایل تاثیر قرآن و حدیث در ادب فارسی لطفا آن را خریداری نمایید


سوره نبأ

مقدمه در این تحقیق، تفسیر سوره نبأ از دیدگاه مفسران مختلف مورد بررسی قرار گرفته است شناخت بیشتر مسائل مبدأ و معاد و آشنایی بیشتر با قیامت و رستاخیز، علل انتخاب این سوره مبارکه به عنوان تحقیق می باشد که بررسی از دیدگاه تفاسیر مختلف ضمن آشنایی بیشتر با هر کدام از تفاسیر باعث شناخت تفاوت این تفاسیر از یکدیگر شد مثلاً در تفسیر المیزان در تفسیر هر آ
دسته بندی معارف اسلامی
بازدید ها 0
فرمت فایل doc
حجم فایل 54 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 52
سوره نبأ

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

سوره نبأ

مقدمه

در این تحقیق، تفسیر سوره نبأ از دیدگاه مفسران مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. شناخت بیشتر مسائل مبدأ و معاد و آشنایی بیشتر با قیامت و رستاخیز، علل انتخاب این سوره مبارکه به عنوان تحقیق می باشد که بررسی از دیدگاه تفاسیر مختلف ضمن آشنایی بیشتر با هر کدام از تفاسیر باعث شناخت تفاوت این تفاسیر از یکدیگر شد. مثلاً در تفسیر المیزان در تفسیر هر آیه معمولاً ابتدا لغات را از دیدگاه مفردات راغب و تفسیر البیان مورد بررسی قرار داده و سپس توضیحات تفسیری آیه را در سطح بالایی از توانایی فهم خواننده می آورد. تفسیر البیان مفردات سوره و واژه های مهم آنرا ابتدا بررسی کرده و سپس بطور اجمالی هر آیه را تفسیر می کند. در تفسیر نوین مفردات سوره کمتر مورد بررسی قرار گرفته و بیشتر سوره به حالت کلی بررسی می شود. در تفسیر نمونه در تفسیر هر آیه دیدگاه های مفسران مختلف را ابتدا از نظر واژه ها و سپس از نظر تفسیر منتها با بیانی ساده و شیوا که هر خواننده ای آن را متوجه شود مورد بررسی قرار داده است. در این تحقیق سعی بر این بوده است که از کلیه تفاسیر فوق استفاده شود تا واژه ها و تفسیر آیات در حد توانایی مورد بررسی قرار گیرد. ابتدا با کلیات سوره نبأ و ارتباط و پیوستگی آن از نظر چینش و مصحف با سوره های قبل و بعد آن آشنا می شویم. این سوره مکی و در جزء آخر قرآن آمده است. با پرسشی راجع به خبر عظیم آغاز شده و پس از بیان نعمت ها و مواهب الهی نشانه هایی از رستاخیز و قیامت را مطرح می کند. به دنبال آن علل سقوط به جهنم و عذاب های دردناک آنرا بیان کرده و در انتها مواهب بهشتی و علل رسیدن به آنها را برشمرده است. در پایان سوره راه صعود یا نزول هر فرد را از اعلی علیین به اسفل السافلین و به عکس را کاملاً به اختیار هر شخص قرار داده و این فرد انسان است که می تواند با قوه تمیز و داشتن اختیار هر کدام را برگزیند یا به اعلی ترین درجه صعود و یا تا انتهای پست ترین درجه نزول کند. این سوره نیز مانند سایر سوره های مکی لحنی تند و کوبنده دارد و آیات آن ارتباط لفظی و معنوی با یکدیگر دارند. پس از بررسی بحث روایتی و فضیلت تلاوت این سوره به سراغ بررسی واژه ها و مفردات این سوره رفته و آنها را بررسی خواهیم کرد. در ادامه تفسیر یک یک آیات را بطور تفصیل از دیدگاه مفسران نامبرده بررسی کرده و برداشت کلی از تفاسیر را لحاظ خواهیم کرد. در پایان نیز جمع بندی و خلاصه ای از این تحقیق به عمل خواهیم آورد.

کلیات سوره نبأ

این سوره مکی است و دارای 40 آیه می باشد. نام این سوره مبارکه به غیر از نبأ (عم- تسائل و معصرات) هم نامیده اند. این سوره مبارکه دارای یکصد و هفتاد و سه (173) کلمه می باشد.

تعداد حروف این سوره بر طبق تفسیر مجمع البیان 720 و بر اساس کشف الاسرار 707 حرف می باشد. این سوره از نظر ترتیب نزول در سال دوم هجرت و پس از سوره معارج و از نظر ترتیب مصحف و چینش هفتاد و هشتمین (78) سوره یعنی پس از سوره مرسلات آمده است.

این سوره مبارکه همانند اغلب سوره های مکی، روی مسأله مبدأ و معاد تأکید دارد. در آغاز با سئوالی استفهامی و همراه با تعجب آغاز شده و سپس به بیان نمونه هایی از مظاهر قدرت الهی که خود نمایانگر تأکیدی بر مسأله معاد و رستاخیز است پرداخته و سپس نشانه های آغاز رستاخیز را بیان کرده و گوشه هایی از عذاب دردناک کافران و به دنبال آن نعمت ها و مواهب بهشتی را بیان می کند و در انتها با انذار شدیدی که در آینده نزدیک گریبان کافران را خواهد گرفت به پایان می رسد.

به جزء سوره نبأ سوره های دیگری از قرآن کریم مثل (عنکبوت- انسان- غاشیه- شرح و فیل) نیز با سؤال آغاز می شوند که سوره های ( عنکبوت- انسان و غاشیه) سؤال استفهامی آن ها در ارتباط با مسأله معاد و قیامت و برگرفتن توشه ای از این دنیا برای آخرت و مورد آزمایش قرار گرفتن در رستاخیز است. به این ترتیب که الم اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ یُتْرَکوُا اَنْ یَقوُلوُا ءامنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنوْنَ.

العنکبوت (1و2): آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند.

هَلْ اَتی عَلیَ الانسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شیئاً مذکوُراً. الانسان (دهر)

آیا انسان را از آن هنگام از روزگار آید که چیزی در خور یاد کرد نبود.

هل اتئک حدیثُ الغاشِیَهِ. آیا خبر غاشیه به تو رسیده است. (غاشیه نامی برای قیامت است که حوادث وحشتناک آن ناگهان همه را زیر پوشش قرار می دهد.

در این سوره ها خداوند بزرگ از انسان سؤال می کند، حال آنکه در سوره نبأ خود خداوند تعالی سؤال کرده و پرسیده است از چه تساول می کنند که در واقع پرسش از تساول افراد از یکدیگر است. زمانی که کافران و طغیانگران با تعجب و انکار از یکدیگر می پرسند که پیامبر از کدامین روز و زنده شدن چه کسانی خبر می دهد.

جایگاه سوره نبأ

گفتیم این سوره مبارکه به بیان مسائلی از روز قیامت، آن روز بزرگ، پرداخته و گوشه هایی از عذاب سخت جهنم و نعمت ها و مواهب بهشتی را به تصویر می کشد و با سؤال آغازین سوره خبر از یوم الفصل داده و به دنبال آن با لحنی تهدید آمیز می فرماید به زودی از آن خبر آگاه خواهند شد. غالب آیات این سوره لحنی کوبنده و تکان دهنده و بیدار کننده دارد. و این نوع بیان باعث تأثیر بسیار عمیق روی افراد شده و حتی خفته دلان را نیز بیدار کرده و افراد بی توجه و بی احساس را نیز روحی تازه می بخشد[1]

ارتباط و پیوستگی سوره

گفتیم از نظر ترتیب سوره مبارکه نبأ بعد از سوره مرسلات است و از نظر ترتیب نزول بعد از سوره معارج است و اما ارتباط آن با سوره مرسلات:

در سوره مرسلات می فرماید: لیومِ الفَصلِ و ما اَدْراکَ ما یَوْمُ اَلْفَصْلِ و به دنبال آن به بیان خصوصیات آن روز پرداخته و عذاب و نعمت های آن دنیا را در جملاتی کوتاه، امّا تکان دهنده بیان می کند در انتهای سوره مرسلات با لحنی آمیخته از عتاب و سرزنش با یک استفهام آمیخته با تعجب می فرماید (فبأیِّ حدیثٍ بَعْدَهُ یُوءْمِنونَ) (اگر به قرآن ایمان نمی آورند) پس به کدام سخن بعد از آن ایمان می آورند. در سوره نبأ نیز با پرسشی استفهامی و آمیخته با تعجب آغاز شده که‌ «از چه می پرسند» انگار بعد از بیان این همه نشانه ها جای بسی تعجب است که آن ها دیگر از چه تساول می کنند و این ارتباط بین این دو سوره را به خوبی بیان می کند.


بحث روایتی:

1- در روایتی از حافظ محمد بن مؤمن شیرازی از علمای اهل سنت آمده است که رسول الله در تفسیر عم یتسائلون* عن النبأ العظیم فرمودند منظور ولایت علی (ع) است که از آن ها درباره آن در قبر سؤال می شود و هیچ کس در شرق و غرب عالم در برّ و بحر از دنیا نمی رود مگر اینکه فرشتگان از او درباره ولایت امیرمؤمنان علی (ع) بعد از مرگ پرسش می کنند و به او می گویند، دینت چیست؟ پیامبرت کیست؟ و امامت کیست؟[2]

2- در حدیث دیگری آمده است که روز جنگ صفین مردی از لشکر شام در حالی که سلاح بر تن پوشیده و قرآنی حمایل کرده بود وارد میدان شد و سوره عم یتسائلون را تلاوت می کرد حضرت علی (ع) شخصاً به میدانِ او آمد و به او فرمود: اتعرف النبأ العظیم الذی هم فیه مختلفون «آیا می دانی نبأ عظیمی که در آن اختلاف دارند چیست»؟!

آن مرد در جواب گفت: نه، نمی دانم. امام فرمودند: انا والله النبأ العظیم الذی فیه اختلفتم و علی ولایته تنازعتم و عن ولایتی رجعتم بعد ما قبلتم... «منم آن نبأ عظیم که درباره آن اختلاف دارید! و در ولایت او به نزاع برخاسته اید، شما از ولایت من بازگشتید بعد از آنکه پذیرفتید، و در قیامت بار دیگر آنچه را که قبلاً در این زمینه داشته اید خواهید دانست»[3]

3- در روایتی از امام صادق (ع) آمده است که فرمودند: النبا العظیم الولایه: «نبأ عظیم همان مسأله ولایت است»[4]

ارتباط این سوره با سوره قبل

در شأن نزول سوره معراج که از نظر ترتیب مصحف قبل از سوره نبأ است، طبق مدارک و منابع زیر که مرحوم علامه امینی در الغدیر آن را از 30 نفر از علمای اهل سنت از جمله تفسیر غریب القرآن از حافظ ابوعبید هروی، تفسیر شفاء الصدور از ابوبکر نقاش موصلی، تفسیر الکشف و البیان از ابواسحاق ثعالبی، تفسیر ابوبکر یحیی القرطبی، تذکره ابواسحق ثعلبی، کتاب فرائد السمتین از حموینی، کتاب درر السمطین از شیخ محمد زرندی، تفسیر سراج از شمس الدین شافعی، کتاب سیره حلبی، کتاب نور الابصار از سید مؤمن شبلنجی و کتاب شرح جامع الصغیر سیوطی از شمس الدین الشافعی، آورده است هنگامی که رسول خدا علی را در روز «غدیر خم» به خلافت منصوب فرمودند و درباره ایشان گفتند : من کنت مولاه فعلی مولاه : هر کس من مولی و ولی او هستم، از این به بعد علی (ع) مولی و ولی او است.

چیزی نگذشت که این مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد. «نعمان بن حارث فهری» خدمت پیامبر (ص) آمده و عرض کرد : «تو به ما دستور دادی شهادت به یگانگی خدا و این که تو فرستاده او هستی دهیم و ما هم شهادت دادیم، آنگاه دستور به جهاد، حج، روزه، نماز، و زکات دادی و ما همه اینها را نیز پذیرفتیم اما به هیچکدام از اینها راضی نشده تا اینکه این جوان (اشاره به علی (ع) است) را به جانشینی خود منصوب کردی وگفتی : من کنت مولاه فعلی مولاه : آیا این حرفها از ناحیه خودت است یا از سوی خدا؟!»

پیامبر (ص) فرمودندکه : قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، این از ناحیه خدا است.

نعمان روی برگرداند در حالی که می گفت : اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجاره من السماء، خدایا اگر این سخن حق است و از ناحیه تو، سنگی از آسمان بر ما بباران! در این حال سنگی از آسمان برسرش فرود آمد و او را کشت و همین جا بود که آیه مبارک (سأل سائل بعذاب واقع للکفرین لیس له دافع) نازل گشت[5] و بنابر احادیثی که در قسمت بحث روایتی سوره نبأ گذشت که نبأ عظیم را جضرت علی (ع) و مسأله ولایت ایشان مطرح کرده بود می شود بیان کرد که در سوره معراج راجع به عدم صحت خلافت علی (ع) آن عذاب الهی نازل شد در سوره نبأ نیز بار دیگر با تعجب از سؤال کردن افراد از یکدیگر راجع به نبأ عظیم (علی (ع)) بحث را به میان آورده است، گرچه هر دو سوره مبارکه در رابطه با مسأله قیامت و رستاخیز و عذاب و بشارت بحث می کند.


ویژگی و سبک این سوره :

ویژگی سوره های مکی این است که غالباً بحث پیرامون اصول دین و مخصوصاً معاد و انذار مشکران و مخالفان است. این سوره نیز از این اصل کلی استثنی نیست. با سؤالی بیدارگر شروع شده و با جمله ای پر از عبرت پایان می پذیرد. آیه ها همگی جز در مواردی معدود، کوتاه و مملو از اشارات است. لحن آیه ها کوبنده می باشد. آیه ها دارای سجع و قافیه است، با سؤالی راجع به قیامت و روز جزا آغاز و با بیان مظاهر قدرت خداوند باری تعالی در زمین و آسمان و زندگی انسانها به عنوان دلیلی بر امکان معاد و رستاخیز ادامه یافته و سپس نشانه های رستاخیز و به دنبال آن عذاب دردناک کافران و نعمتها و مواهب روح انگیز بهشتیان را بیان می کند.

فضیلت تلاوت این سوره :

در حدیثی از پیامبر اکرم آمده است که : من قرأ سوره عم یتسائلون سقاه الله برد الشراب یوم القیامه[6]

کسی که سوره (عم) را بخواند خداوند او را از نوشیدنی سرد و گوارای بهشتی در روز رستاخیز سیراب می سازد.

و در حدیثی از امام صادق (ع) آمده که من قرأ سوره عم یتسائلون لم یخرج سنه اذا کان ید منها فی کل یوم حتی یزور البیت الحرام. [7]

هر کس این سوره را هر روز تلاوت کند سال تلاوت او به پایان نمی رسد مگر اینکه به زیارت خانه خدا نائل آید.

و در حدیث دیگری از رسول خدا نقل شده که فرمود: من قرأها و حفظهما کان حسابه یوم القیامه به مقدار صلوه واحده.[8]

کسی که آن را بخواند و حفظ کند حساب او در روز قیامت (چنان سریع انجام می گیرد که) به مقدار خواندن یک نماز خواهد بود.

مفردات سوره :

حالا پس از بیان کلیات این سوره درباره مفردات آن بحث خواهیم نمود.

حدود هفده واژه مهم در این سوره را بررسی می کنیم.

1- نبأ :

خبری که فاید و سود بزرگی دارد که از آن خبر علم و دانش حاصل می شود و بر ظن و گمان غلبه می کند، هیچگاه گفتن، خبر به معنی نبأ درست نیست مگر اینکه سه اصل و نتیجه ای که گفته شد و از نبأ فهمیده می شود، در آن باشد.

1- سود و فایده

2- علم و دانش

3- غلبه بر ظن و گمان

به خبری که دروغی در آن نباشد بهتر است نبأ گویند مثل خبر متواتر و خبر ازسوی خدا و خبر از سوی نبی.[9]

همچنین کلمه نبأ به غیر از سوره نبا/1 ، در سوره های الصاد/ 67 ، التغابن/5 ، یوسف/ 102، الاعراف/ 101، هود/ 100، الحجرات/ 6 ، نیز آمده است.

ولی در مورد این خبر بزرگ و منظور از آن دیدگاه ها یکسان نیست:

1- از دیدگاه برخی منظور از آن خبر بزرگ (قرآن) این کتاب پرشکوه خدا است. چرا که قرآن ازیکتا یی خدا و بی همتایی او ازرسالت پیامبر ازرواها و نارواها درزندگی از انگیزش و زنده شدن انسانها در آستانه رستاخیز خبر می دهد.[10]

و لیکن سیاق این احتمال را رد می کند چون هرچند که گفتاره سوره خالی از اشاره به قرآن نیست و لیکن سیاق اجنبی از آن است. [11]

2- اما از دیدگاه گروهی، منظور روز رستاخیز است که قرآن و پیامبر فرارسیدن آن روز را به مردم خبر می دهد این دیدگاه را ادامه آیات همین سوره تأیید می کند، چرا که می فرماید ان یوم الفصل کان میقاتا.[12]

به یقین وعده ما با شمار روز داوری و روز جدایی حق از باطل و نیکان از پلیدان است که در تفسیر المیزان نیز خبر بعث و قیامت را مراد از خبر عظیم دانسته است.

3- پاره ای نیز بر آنند که منظور از آن خبر بزرگ عبارت از همه اصول دین از توحید گرفته تا صفات جلال و جمال خدا روز رستاخیز و زنده شدن مردگان، حسابرسی و پاداش و کیفر آن و رسالت و خلافت است، چرا که خبر بزرگ شامل همه اینها می گردد.[13]

ولی به نظر می رسد بدان جهت که در این سوره به حقیقت همه این مطالب اشاره شده چنین گفته است. لیکن این طرز استفاده درست نیست. چون اشاره به حقیقت معارف اسلامی از لوازم مسأله قیامت است که خود از لوازم جزا و تکلیف است و جزای اعتقادات حق و اعمال صالح و جزایی کفر و جرایم عملی است و اگر در سوره به صفات یوم الفصل پرداخته، طبیعی و به قصد ثانوی بوده و غرض اولی بدان متعلق نشده است.[14]

2- مهاد :

مهاد به معنی مکان آماده و صاف و مرتب است و در اصل از مهد به معنی محلی که برای استراحت کودک آماده می کنند (اعم از گاهواره یا بستر) گرفته شده است کلمه مهد و مهاد در سوره های مریم / 29، طه/ 53، و بقره/22 آمده است. [15]

جمعی از ارباب و مفسران آن را به فراش یعنی بستر تفسیر کرده اند که هم صاف و نرم است و هم راحت گاهی نیز به مفهوم فراهم آوردن مقدمه و اسباب کار آمده است.[16]

انتخاب مهاد برای زمین بسیار پر معنی می باشد :

1- قسمت های زیادی از زمین نرم و صاف و مرتب، چنان تعبیه شده است که جهت سکونت و زراعت، بسیار مناسب می باشد.

2- همه نیازمندی های بشر از زمین به راحتی استحصال می شود.

3- مواد زائد به راحتی جذب زمین می شود، مثلاً تجزیه و متلاشی شدن اجساد مردگان و نابودی انواع میکروبهای مضر

4- با حرکت وضعی و انتقالی زمین، ایجاد شب و روز و چهار فصل شده که نقش عمده ای در حیات انسانها دارد.

5- آبهای باران را در خود فرو برده و به صورت چشمه و قنات برای تأمین معاش انسانها بیرون می فرستد و خلاصه اینکه در این بستر آرام همه وسایل آسایش و آرامش نوع بشر مهیا و آماده شده است.

3- اوتاد :

کلمه اوتاد، جمع (وتد) است و فعل این واژه یعنی میخ و مسمار است. البته بنا به مجمع البیان، میخ بزرگ را وتد گویند نه میخهای معمولی را. اگر کوه ها میخ خوانده شده شاید از این جهت بوده که پیدایش عمده کوه هایی که در روی زمین است از عمل آتشفشانهای تحت العرضی است که یک نقطه از زمین را می شکافد و مواد مذاب زمینی از آن فوران می کند و به اطراف آن نقطه می ریزد و به تدریج اطراف آن نقطه بالا می آید تا به صورت میخی که روی زمین کوبیده باشند درآید و باعث سکون و آرامش فوران آتشفشان زیرزمین گشته، اضطراب و نوسان زمین از بین برود.[17]

کوه ها همچون زرهی پوسته زمین را در برابر فشار ناشی از مواد مذاب درونی و تأثیر جاذبه جزر و مد ماه حفظ کرده و پناهگاه مطمئنی برای مهد آسایش انسان می سازد. و نیز کسانی که اندک اطلاعی از علم هواشناسی را دارند می دانند که سورت و شدت بادها هنگامی که به سطح زمین می رسد به وسیله کوه ها شکسته می شود، وگرنه همواره بادهای بسیار شدید، طوفانهای عجیب ایجاد می کرد و آرامش سکنه زمین را بر هم می زد و زندگی را بر همه زندگان نباتی و حیوانی دشوار بلکه محال می ساخت.[18]

از طرفی کوه ها کانونی برای ذخیره آبها و انواع معادن گرانبها هستند. پس با این توضیحات می توانیم کوه ها را میخ زمین بنامیم که موجب سکون و آرامش سطح زمین و اهل زمین هستند.

4- سبات :

سبات از ریشه «سبت» یعنی قطع کردن و بریدن است. گفته اند نامیدن «یوم السبت، روز شنبه» برای این است که خدای بزرگ در روز یکشنبه آفرینش آسمانها و زمین را آغاز کرده و پس از شش دوران (سته ایام) چنان که در قرآن یاد کرده است در روز شنبه بعد آن را قطع کرد و نامگذاری روز شنبه به عنوان یوم السبت در میان یهود، برای تعطیل ساختن تلاش و کار روزانه از همین ریشه است.[19]

در تفسیر المیزان کلمه سبات به معنی راحتی و فراغت است. چون خوابیدن باعث آرامش و تجدید قوای حیوانی و بدنی می شود و خستگی ناشی از بیداری و تصرفات نفس در بدن از بین می رود سبات را به معنی مرگ نیز بیان کرده اند[20]. و لیکن این معنی بعید است، چرا که خدای تعالی خوابیدن را توفی خوانده نه میراندن حتی تصریح دارد بر اینکه خوابیدن مردن نیست و فرموده «الله یتوفی الا نفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها» خدا جانها را در حین مرگ می گیرد و آن را هم که در خواب است و نمرده نیز می گیرد. زمرد/ 42

تعبیر به سبات اشاره لطیفی به قسمت های قابل توجه ای از فعالیتهای جسمی و روحی انسان در حال خواب است و همین تعطیل موقت سبب استراحت و بازسازی اعضای فرسوده و تقویت روح و جسم و تجدید نشاط انسان و رفع هرگونه خستگی و ناراحتی و بالاخره آمادگی برای تجدید فعالیت می شود با اینکه () یک سوم زندگی انسان را خواب فرا گرفته هنوز اسرار خواب به خوبی شناخته نشده است ولی این مسأله روشن است که خواب نقش عظیمی در سلامت انسان دارد. به راستی یکی از نعمتهای بزرگ خداوند خواب است و اگر نبود، نیروها و اعصاب به سرعت فرسوده می شد و از کار می افتاد بدترین شکنجه ای که بتوان برای کسی تصور کرد همین جلوگیری از خواب است و نیز از فواید معنوی و اخلاقی آن، انقطاع از این عالم است که ما را به طور منظم و مستمر به یاد خواب ابدی و انقطاع کلی می اندازد، زیرا خواب برادر مرگ است (النوم اخو الموت). بعلاوه رؤیاهای صادقانه که برخی از آنها فوق العاده شگفت انگیز است، وجود جهانی دیگر را برای آنها که درک و دقت و انصاف دارند به روشنی اثبات می نماید. خداوند خواب را از نشانه های وجود خود (و من ایاته منامکم باللیل) و پیامبران را قائم مقام نبوت معرفی فرموده اند که فرمود نبوت منقطع است ولی خواب بشارت دهنده مؤمنان باقی است. گرچه خواب به عنوان یک نعمت الهی است ولی از آنجا که خواب شباهتی به مرگ و بیداری شباهتی به رستاخیز دارد می تواند اشاره ای به این مطلب نیز باشد.

5- وهاج :

از ریشه «وهج» بر وزن «کرج» به معنی روشنایی و شعله و حرارت آتش و آفتاب می باشد که از فاصله دور هویدا است[21]

ذکر این وصف برای این چراغ پر فروغ آسمانی اشاره به دو نعمت بزرگ است، نور و حرارت که خمیر مایه همه مواهب مادی این جهان است. نور خورشید نه تنها تمام منظومه شمسی را روشن کرده بلکه تأثیر عمیقی در پرورش موجودات زنده دارد. خورشید نوری سالم و مجانی و دائمی و از فاصله مناسب در اختیار همه ما می گذارد. اشعه ماوراء بنفش آن باعث از بین رفتن میکروبها می شود. حرارت آن نیز علاوه بر تأثیری که در حیات انسان و حیوان و گیاه بطور مستقیم دارد منبع اصلی وجود ابرها و وزش بادها و نزول بارانها و آبیاری سرزمینهای خشک است.


6- معصرات :

این واژه جمع «معصر» از ریشه «عصر» به معنی فشار آمده و در آیه به مفهوم ابرهای باران زا و گرانباری است که آبی فراوان به همراه دارد، آنگاه با فشرده شدن به وسیله باد بسان ریزش آب لباس تر که با فشردن آن آب به صورت باران فرو می ریزد و می بارد. [22]

معصرات اسم فاعل است و بعضی گفته اند منظور ابرهای آماده ریزش باران هستند زیرا اسم فاعل گاهی به معنی آمادگی برای چیزی می آید. بعضی نیز آن را صفت بادها دانسته اند که از هر سو ابرها را تحت فشار برای ریزش باران قرار می دهد.

7- ثجاج :

ثجاج از ماده «ثج» بر وزن «حج» به معنی فرو ریختن آب فراوان بصورت مداوم و به شدت بسان خونریزی از بدن بصورت مداوم یا یکباره آمده است.[23]

ثجاج صیغه مبالغه است و کثرت و فزونی را بیان می کند.

8- الفاف :

این واژه جمع «لف و لفیف» به معنی درهم پیچیده آمده است.[24]

کلمه الفاف جمعی است که ازماده خودش مفرد ندارد. [25]

به خودباغ مجازاً نسبت داده شده است یعنی باغها و بوستانهایی که درختانش از کثرت فراوانی به یکدیگر پیچیده اند.


9- میقات :

این واژه از ماده «وقت» برگرفته شده و به معنی وقت مقرر و معلوم آمده است. بسان میعاد و مقدار که از وعد و قدر ریشه دارد و اگر به جاهایی میقات گفته شده به خاطر این است که حضور و توقف و یا گرد آمدن در آنجا وقتِ مقرر و معلومی دارد که باید رعایت شود.[26]

10- مرصاد :

مرصاد اسم مکان است یعنی رصدگاه، و تنبیه است بر این که گذرگاه مردم بر جهنم است و ان منکم الا واردها. مریم/ 71 [27]

اما به باور مقانل، مرصد زندانی است که گنهکاران در آن زندانی می شوند. اما به باور گروهی دیگر دوزخ کمینگاهی است که در آنجا نگهبانان آتش در کمین کفرگرایان و مشرکان هستند و آنان را گرفته و به درون شعله های سرکش آتش پرتاپ می کند.

بعضی نیز گفته اند صیغه مبالغه است به معنی کسی که بسیار کمین می کند. در این حالت خود دوزخ در کمین طغیانگران قرار دارد و آنها را به سوی خود کشانده و در کام خود فرو می برد.

به هر حال از مجموع توضیحات فوق چنین بر می آید که از این گذرگاه عمومی احدی از سرکشان نمی توانند بگذرند یا فرشتگان عذاب آنها را می ربایند و یا جاذبه شدید جهنم.

11- احقاب :

احقاب جمع است اما در این که مفردش چیست؟ آیا حقب به ضمه اول و سکون دوم است و یا حقب به دو ضمه است اختلاف کرده اند و حقب به دو ضمه در قرآن کریم آمده می فرماید (او امضی حقبا. کهف/60) یا مدت طولانی به راه خود ادامه دهم. [28]

اما در تفسیر مجمع البیان مفردش را حقب به فتح اول و سکون دوم گفته است ولی راغب حقبه به کسر اول و سکون دوم را که به معنای مدت نامعلومی از زمان است بیان داشته است. در مورد واژه احقاب دیدگاه مفسران متفاوت است.

1- برخی از آنها این واژه را به معنی زمانی بسیار طولانی و سالیانی بیشمار که می آیند و می روند بدون آنکه پایانی داشته باشند معنی کرده اند.

2-از دیدگاه مجاهد منظور از احقاب چهل و سه حقب می باشد و هر حقب هفتاد خریف و هر خریفی هفتصد سال و هر سال سیصد و شصت روز و هر روز هزار سال است.

3- برخی دیگر حقب را به معنی چهل سال گفته اند. [29]

12- مفاز :

مفاز اسم مکان یا مصدر میمی از ماده فوز به معنی پیروزی و ظفر یافتن با خیر و نیکی با حصول تندرستی است.[30]

همچنین به معنی نجات و پیروزی که لازمه این معنی است نیز آمده است و با توجه به اینکه مفازاً به صورت نکره ذکر شده است اشاره به پیروزی عظیم و رسیدن به خیر و سعادت بزرگی است.

13- حدائق :

بوستان و باغچه محدود و مشخص و مفرد آن حدیقه است. حدقه چشم نیز از همین باب است. چرا که به وسیله پلکها احاطه شده است و نیز (احدق القوم بفلان) منظور این است که آن گروه دور او را گرفتند و در تفسیر کشف الاسرار حدیقه را باغ بادرو دیوار ترجمه کرده است و اشاره به صلاحیت آن برای سکونت و مصونیت از مداخله دیگران دارد. [31]


14- اعناب :

این واژه جمع عنب به معنی انگور می باشد و هنگامی که خشک گردد به آن کشمش و مویز می گویند.[32]

انگور علاوه بر اینکه از نظر خواص یک غذای کامل محسوب می شود و مواد غذایی آن بسیار نزدیک به شیر مادر است دو برابر گوشت در بدن ایجاد حرارت می کند. گذشته از این به قدری مواد مفید در آن وجود دارد که می توان گفت یک داروخانه طبیعی است. در حدیثی از پیامبر می خوانیم (خیر فواکهکم العنب) بهترین میوه های شما انگور است.

15- کواعب اترابا :

کواعب جمع کاعب به معنی دو شیزه ای است که تازه سینه هایش برآمده است و اشاره به آغاز جوانی است و اتراب جمع (ترب) بر وزن (حزب) به معنی افراد هم سن و سال است و بیشتر در مورد جنس مؤنث به کار می رود و به گفته بعضی در اصل از ترائب به معنی دنده های قفسه سینه گرفته شده که شباهت زیادی با هم دارند.[33]

16- کأساً دهاقا :

کأس بر وزن رأس به معنی جام مملو از نوشیدنی است و گاه به خود جام یا محتوای آن نیز اطلاق می شود.

دهاق را بسیاری از مفسران و اهل لغت به معنی لبریز تفسیر کرده اند ولی در لسان العرب دو معنی دیگر نیز برای آن نقل کرده، پی در پی و صاف و زلال.[34]

17- عطاءً حسابا :

بخششی بسنده و کافی است. واژه حسابا به عقیده بسیاری از مفسران به معنی کافیاً می باشد چنانکه گاه گفته می شود (احسبت) یعنی آنقدر به او بخشید که گفت «حسبی، یعنی کافی است»[35]


تفسیر آیات

پس از معنای لغات و توضیح ظاهر کلمات به بیان تفسیر آیات می پردازیم :

همانطور که قبلاً بیان شد خدای فرزانه سوره قبل را با یاد رستاخیز و هشدار به کافران آن روز به پایان برد و این سوره را با پرسشی تفکر انگیز در مورد رستاخیز آغاز می کند. نخست می فرماید «عم یتسائلون» شرک گرایان و حق ناپذیران درباره چه چیزی از یکدیگر می پرسند.

کلمه عم مخفف «عن ما- ازچه»است و حرف «الف» از کلمة مای استفهامیه حذف شده است و این اختصاص به این مورد ندارد. هرجا که حرف جر بر سر مای استفهامیه در آید (الف) آن حذف می شود مثلاً گفته می شود «لم، مم، علی م ، الی م» که مخفف لما و مما و علی ما و الی ما است[36]پس از بعثت پیامبر و تلاوت آیات قرآن به وسیله آن حضرت و دعوت جامعه به توحید و یکتاپرستی و ایمان به معاد و جهان پس از مرگ و روز رستاخیز و زنده شدن مردگان، کفار و مشرکان به شیوه انکار و تعجب به پرسش از یکدیگر پرداخته و این پرسش را مطرح کردند که محمد (ص) چه می گوید و از فرا رسیدن کدامین روز و زنده شدن چه کسانی خبر می دهد. اگر قرآن کریم خبر از آن را به صورت استفهام آورده برای این است که به پوچی و حقارت و کوچکی آن اشاره کند و بفهماند که پاسخ این تساول آنقدر روشن است که اصلاً جایی برای این تساول نیست. بدیهی است هیچیک از پرسشها که در قرآن کریم از طرف پروردگار بزرگ می شود استفهام حقیقی نیست، زیرا خداوند، دانای نهان و آشکار و بی نیاز از هرگونه پرسشی است بلکه هر یک به تناسب مورد معنی و هدف دیگری دارد. در این آیه نیز استفهام بر تعظیم و تجلیل دلالت می کند و در فارسی نیز معمول است که هرگاه افرادی پست و بی شخصیت از مرد بسیار بزرگی بدگویی و عیب جویی کنند یا درصد معارضه و مبارزه با او باشند، کسی در مقام تعظیم آن بزرگ مرد می گوید اینها با چه کسی طرفیت می کنند؟ یا چه کسی را می خواهند مغلوب و منفور سازند و از نظرها بیندازند؟!

خداوند نیز با روش محاوره مردم در مقام تفخیم و تعظیم امر بعثت و قرآن و موضوع توحید و قیامت می فرماید ای پیامبر گرامی، از چه گفتگو می کنند و از یکدیگر باز می پرسند؟ بعد خود پاسخ می دهد «عن النباء العظیم* الذی هم فیه مختلفون»

از خبر بزرگ و پر اهمیت (رستاخیز) همان خبری که پیوسته در آن اختلاف دارند. همانطور که قبلاً در مفردات توضیح داده شد، نبأ عظیم همان رستاخیز است ولی سؤالی که مطرح می شود این است که اگر منظور از نبأ عظیم رستاخیز است این امر ظاهراً مورد انکار همه کفار بوده، چرا می فرماید آنها در آن اختلاف دارند در پاسخ می گوئیم بنا به تفسیر نمونه افکار معاد به صورت مطلق حتی در میان مشرکان قطعی نیست، چه اینکه بسیاری از آنها بقای روح را بعد از بدن و به تفسیر دیگر معاد روحانی را اجمالاً قبول داشته اند ولی در مورد معاد جسمانی بعضی از آنها در آن اظهار تردید و شک می کردند که لحن آیات قرآن آن را منعکس کرده است.

«بل ادراک علمهم فی الاخره بل هم فی شک منها بل هم منها عمون» نمل/ 66

نکند علم ایشان به آخرت کامل است نه بلکه در مورد آن در شک هستند.

ولی در تفسیر المیزان آمده است که مشرکین در اصل انکار معاد متفق بودند. اختلافشان تنها در طرزانکار آن بوده است، بعضی آن را محال می دانستند و به خاطر محال بودنش منکر بودند. بنابر آیه هفت سوره سبأ «هل ندلکم علی رجل ینبئکم اذا مز قتم کل ممزق انکم لفی خلق جدید» آیا شما را راهنمایی بکنم به مردی که به شما خبر آورده که بعد از آنکه به کلی متلاشی شدید با خلقی جدید موجود می شوید. بعضی دیگر آن را محال نمی دانستند بلکه تنها به نظرشان بعید می رسیده از این جهت انکارش نموده، به حکایت قرآن می گفتند:

«ایعدکم انکم اذا متم و کنتم تراباً و عظامأ انکم مُخْرَجون هیهات هیهات لما توعدون» مؤمنون/35و36 آیا به شما وعده می دهد که وقتی مردید و خاک و استخوان گشتید دوباره ازخاک خارج می شوید؟ هیهات، هیهات! که چه وعده دور و بعید به شما می دهد.

بعضی هم یقین بدان داشتند و لیکن از در عناد منکر آن می شدند که آیه «بل لجوا فی عتو و نفور» ملک/ 21- ولی در آنها در سرکشی و فرار از حقیقت لجاجت می ورزند. حکایت حال ایشان است. پس خداوند از تساول آنها پاسخ می دهد که : «کلا سیعلمون* ثم کلاً سیعلمون» چنین نیست که آنها فکر می کنند و به زودی می فهمند باز هم چنین نیست که آنها می پندارند و به زودی می فهمند.

در تفسیر نوین آمده است لفظ (کلا) در قرآن کریم 33 بار به کار رفته است.

برخی مفسرین همه جا آن را به معنی زجر و ردع که مشهورترین معانی آن است گرفته اند حتی مواردی را که دیده اند ما بعد کلاً ارتباطی به ما قبل ندارد با تکلف و تأویل آن ارتباط را برقرار می کردند. تا زجر و ردع درست باشد. بعضی ها گفته اند در هر سوره این لفظ باشد نشانه مکی بودن آن است زیرا متضمن معنی تهدید است و با مشرکان سرکش مکه مناسب است.

کتب لغت نیز کلا رابه معنی تنبیه و تحقیق گرفته اند در مجمع البحرین آمده است. بنابر رأی کسائی و ابوحاتم و موافقنشان معنی کلا همیشه و در همه جا ردع و زجر نیست بلکه معنی دیگری دارد که می توان قبل از کلا وقف کرده و به آن ابتدا نمود و در تعیین معنی آن 3 رأس وجود دارد. اول آنکه به معنی حقاً (به راستی) باشد. دوم آنکه الای استفهامیه (هان) باشد. سوم آنکه حرف جواب و به معنی نعم (آری) باشد.

اما در مورد این آیه می توان گفت کلا حرف ردع و زجر است یعنی نه چنان است که کفار می پندارند که توحید و معاد باور نکردنی بوده، بعثت محمد (ص) و نبوت او بی اساس باشد. ممکن است آن را حرف تحقیق و تنبیه بگیریم، در این صورت معنی چنین می شود که هان، یا به راستی خواهند دانست. نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که برای تهدید از قیامت و عذاب آخرت، فعلی به کار برده که بر آینده نزدیک دلالت می کند یعنی (س) در اول فعل آورده با اینکه برای چنین آینده ای بسیار دور قاعدتاً حرف (سوف) مناسب به نظر می آید و به آنها فهمانده می شود که اگر در نظر شما این امور محال و بعید است در نظر خداوند تعالی، محقق و قطعی و قریب الوقوع می باشد. برای همین گفته شده هر آینده ای نزدیک است.

خداوند در سوره معارج، ضمن بحث از قیامت می فرماید «انهم یرونه بعیداً و نراه قریباً» کفار آن روز را دور می پندارند و ما نزدیکش می دانیم.

در تفسیر المیزان آمده است معنی آیه این است که باید دست از این پرس و جو ها بردارند برای اینکه حقیقت امر به زودی برایشان کشف می شود، آن وقت آنچه امروز نمی دانند خواهند دانست و در این تعبیر تهدیدی همانند تهدید آیه «و سیعلم الذین ظَلَمُوا ای منقلب ینقلبون» شعرا/ 227- و به زودی آنها که ستم کرده اند می دانند که بازگشتشان به کجا است.

در آیات یازده گانه بعد به دوازده نعمت مهم با تعبیراتی آمیخته با لطف و محبت و توأم با استدلال و تحریک عواطف اشاره شده است چرا که اگر درکنار استدلالات عقلی احساس و نشاط روحی نباشد کارآیی آن کم است. ابتدا از زمین شروع کرده و می فرماید «الم نجعل الارض مهادا» آیا زمین را گاهواره و محل آرامش شما قرار ندادیم؟ این آیه استفهامی است انکاری در قرآن مکررأ از زمین نام برده شده است و در هر مورد به مناسبت مقام، صنعتی و فایده ای از آن را ذکر کرده است. اگر زمین به جای مسطح بودن در قدم به قدم آن کوه های بسیار بلند و دره های بسیار عمیق بود و سطح زمین را سنگهای بسیار سخت پوشیده یا تلاقهایی فرا گرفته بود که همه را در خود فرو می برد یا پوسته زمین مشتعل و داغ یا بعکس بسیار سرد و پوشیده از یخ بود، آیا امکان زیستن هیچ موجودی برروی آن امکان پذیر بود؟

بطور قطع و یقین این همه شرایط برای زندگی محال است که به صورت تصادف باشد. [37]

ولی از آنجا که ممکن است در برابر زمین مسطح و گاهواره مانند، اهمیت کوه ها و نقش حیاتی آنها فراموش شود در آیه بعد می افزاید «والجبال اوتادا» آیا ما کوه ها را میخهای زمین قرار ندادیم؟ همانطور که قبلاً گفتیم (اوتاد) جمع (وتد) به معنی میخ بزرگ است و مراد از میخ بودن کوه ها این است که معاش اهل زمین به وسیله این کوه ها و منافعی که خدا در آنها به ودیعت سپرده تأمین می شود. چون اگر کوه ها نبودند زمین در زیر پای اهلش در حال نوسان بود و دیگر خانه و کشت و زرعی بر پا نمی شد. [38]

بعد از بیان این دو نمونه از مواهب به سراغ مواهب درونی وجود انسان و آیات انفسی می رود و می فرماید «و خلقناکم ازواجا» ما شما را زوجها آفریدیم.

ممکن است منظور این باشد که شما انسانها را به صورت شکلهای گوناگون آفریدیم یا ما شما را به صورت سیاه و سفید و کوچک و بزرگ و زرد و سرخ و گوناگون آفریدیم. [39]

ولی این تفسیر مناسب تر به نظر می رسد با توجه به اینکه (ازواج) جمع (زوج) و جنس مذکر و مؤنث است و آفرینش انسان از این دو جنس علاوه بر اینکه ضامن بقای نسل او است سبب آرامش جسم و جان او نیز
می شود.[40]

چنانکه در آیه 21 سوره روم می خوانیم «و من آیاتها ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه» از نشانه های عظمت خداوند تبارک و تعالی این است که همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنها آرامش بیابید و در میان شما محبت و رحمت قرار داد یعنی مذکر و مؤنث هرکدام مکمل دیگری و برطرف کننده کمبودهای طرف مقابل است. علاوه بر انسان حیوان، نباتات، گلها و میوه ها نیز نر و ماده دارند. در سوره حج آیه ششم می فرماید : «وانبتت من کل زوج بهیج» و زمین از هر جفت گیاه و گل خرم و خوش منظر رو یانید. و در سوره شعرا آیه هفتم می فرماید : «کم انبتنا فیها من کل زوج کریم» چه قدر از هر جفت روئیدنی نیکو و عالی در آن زمین رویاندیم و همین معنی در آیه دهم از سوره لقمان و آیه هشتم سوره (ق) تکرار می شود و در سوره رعد آیه چهارم آمده است : «و من کل الثمرات جعل فیها زوجین» و از همه میوه ها و برو بارها در آن زمین دو جفت قرار داد.

آیا همین یک دلیل به تنهایی کافی نیست تا ما بپذیریم که هستی آفریننده مختار دارد که کائنات را در انواع گوناگون آفریده و قوا و غرایض و الهامات فکری و اندام متناسب را به هر نوع عنایت فرموده تا به زندگی خویش ادامه دهند و به کمال لایق خود برسند.

سپس به پدیده خواب که از مواهب بزرگ الهی بر انسان است اشاره کرده و می فرماید : «و جعلنا نومکم سباتا» ما خواب شما را مایه آرامش و آسایش شما قرار دادیم.

تعبیر به سبات، اشاره لطیف به تعطیل قسمت های قابل توجه ای از فعالیت های جسمی و روحی انسان در حال خواب است و همین تعطیل موقت سبب استراحت و بازسازی اعضای فرسوده و تقویت روح و جسم و تجدید نشاط انسان و رفع هرگونه خستگی و ناراحتی و بالاخره آمادگی برای تجدید فعالیت می شود. سپس در رابطه با مسأله خواب سخن از موهبت شب به میان آورده و می فرماید: «و جعلنا اللیل لباسا» ما شب را پوششی قرار دادیم، و بلافاصله میافزاید : «و جعلنا النهار معاشا» روز را وسیله ای برای زندگی قرار دادیم.

کلمه «عیش» به طوری که در راغب آمده است به معنی زندگی است. چیزی که هست کلمه «عیش» مختص به زندگی حیوانی است به این معنی که به زندگی خدای تعالی و ملائکه، عیش گفته نمی شود ولی حیات خدا و حیات ملائکه گفته می شود و کلمه «معاش» مصدر میمی و هم اسم زمان و مکان از (عیش) است و در آیه مورد بحث به یکی از دو معنی اخیر است یعنی زمان یا مکان عیش.[41]

مطابق آیات فوق پرده شب، لباس و پوششی است بر اندام زمین و تمام موجودات زنده ای که روی آن زندگی می کنند فعالیت های خسته کننده زندگی را به حکم اجبار تعطیل کرده، تاریکی که مایه سکون و آرامش و استراحت است بر همه چیز مسلط می سازد تا اندامهای فرسوده مرمت گردد و روح خسته تجدید قوا نماید چرا که خواب آرام جز در تاریکی میسر نیست. از این گذشته اگر قرار بود نور آفتاب به طور مداوم بتابد تمام گیاهان و حیوانات را سوخته و زمین دیگر جای زندگی نبود. به همین دلیل قرآن مجید، به طور مکرر روی این مسأله تأکید کرده و می فرماید : «قل أرأیتم ان جعل الله علیکم النهار سرمدأ الی یوم القیامه من اله غیرالله یاتیکم بلیل تسکنون فیه» بگوبه من خبر دهید اگر خدا «روز» را تا قیامت بر شما جاویدان کند، چه کسی غیراز خدا است که «شب» برای شما آورد تا در آن آرامش یابید؟ (قصص/72) و به دنبال آن می فرماید : (و من رحمته جعل لکم اللیل و النهار لتسکنوا فیه و لتبتغوا من فضله) (قصص/ 73). از رحمت او است که برای شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش یابید و هم برای بهره گیری از فضل خدا تلاش کنید.

در قرآن مجید به بسیاری از موضوعات مهم یک بار قسم یاد شده در حالی که به شب هفت بار سوگند یاد شده، می دانیم سوگند به امور مهم یاد می شود و این خود نشانه اهمیت شب است. شب منافع جمعی نیز دارد چرا که سحرگاهش بهترین وقت برای راز و نیاز و عبادت و خودسازی است و همانگونه که قرآن مجید در توصیف پرهیزکاران می فرماید : «و بالاسحارهم یتسغفرون» و آنها در سحرگاهان استغفار می کنند. (ذاریات/18)

روشنایی روز نیز نعمتی بی نظیر است. انسانها را برای کار و تلاش آماده می سازد. گیاهان و حیوانات در پرتوی آن رشد کرده، جنب و جوش و حرکت به وجود می آید و نهایتاً اینکه شب و روز و نظام دقیق تغییرات آنها یکی از آیات خلقت و نشانه های قدرت خداوند است و به علاوه می توان از آن برای تنظیم زمان زندگی به عنوان یک تقویم طبیعی استفاده کرد پس از زمین به آسمان پرداخته می فرماید : (و بنینا فوقکم سبعأ شدادأ) ما بالا سرشما 7 آسمان محکم بنا کردیم.

موضوع آسمانهای هفتگانه همواره تا امروز مورد بحث مفسران و دانشمندان اسلامی بوده و هست عدد هفت در اینجا ممکن است، عدد تکثیر و اشاره به کرات متعدد آسمان و مجموعه های منظومه ها و کهکشانها و عوالم متعدد جهان هستی باشد که دارای خلقتی محکم و ساختمانی عظیم و قوی هستند و یا عدد تعداد به این ترتیب که آنچه ما از ستارگان می بینیم همه به حکم آیه شش سوره صافات: «انا زینا السماء الدنیا بزینت الکواکب» ما آسمان پائین را با ستارگان زینت بخشیدیم، متعلق به آسمان اول است و ماورای آن شش عالم و آسمان دیگر وجود دارد که از دسترس علم بشر بیرون است.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور طبقات متعدد هوای اطراف زمین است که کره ی زمین را از هجوم مستمر سنگهای آسمانی حفظ می کند و به محض برخورد یکی از این سنگ ها با هوای اطراف، چنان داغ می شود که آتش می گیرد و می سوزد و خاکستر آن به طور ملایم بر زمین می نشیند که ضخامت قشر هوای اطراف زمین را بیش از یکصد کیلومتر تخمین زده اند.[42]

بعد از اشاره اجمالی به آفرینش آسمانها به سراغ نعمت بزرگ خورشید جهان افروز رفته و می فرماید : «و جعلنا سراجا و هاجا» ما چراغی نورانی و حرارت بخش آفریدیم.

بعد از بیان آماده شدن مسکن و سقف آن اینک چراغی در سقف قرار می دهد تا به زندگی همگان گرما و روشنی بخشد. اگر فاصله زمین تا خورشید زیادتر یا کمتر از آنچه هست می بود و اگر حرکت زمین کندتر یا تندتر می شد و اگر به جای خورشید ستاره دیگری قرار می گرفت زندگی جانوران محال می شد، چرا که در میان میلیونها ستاره تنها و تنها خورشید است که برای ایجاد حیات مناسب می باشد. [43]

به دنبال آن از ماده حیاتی دیگری که ارتباط نزدیکی با تابش خورشید دارد سخنی به میان آورده و می افزاید : «و انزلنا من المعصرات مأءً سَجاجا» و ما از ابرهای باران زا آبی فراوان نازل کردیم.

(معصرات) اشاره به ابرهای بار انزا است. گویی خودش را می فشارد تا آب از دورنش فرو ریزد به گفته بعضی دانشمندان ابرها به هنگام تراکم سیستمی بر آنها حاکم می شود که خود را می فشارد و در نتیجه باران از آن فرو می بارد و این تعبیر در حقیقت از معجزات علمی قران مجید محسوب می شود.[44]

گرچه نزول باران به خودی خود مایه خیر و برکت است هوا را لطیف می کند، آلودگی ها را می شوید، کثیفی ها را با خود می برد، گرما و سرمای هوا را تعدیل می کند، از عوامل بیماری کاسته و به انسان روح و نشاط می بخشد. با این همه، در آیات بعد به 3 فایده مهم آن اشاره کرده و می فرماید : «لنخرج به حباً و نباتا* و جنات الفافا» تا به وسیله آن دانه و گیاه بسیار برویانیم و باغهایی پر از درخت.

منظور از «حباً» عبارت ازهر چیزی که دارای شاخه و ساقه است و آن را درو می کنند و همه چیزهایی که مواد غذایی انسان را ساخته و انسان از آنها بهره مند می شود. و واژه «نباتأ» نها آنهآمخا آنها مآآآآآآآآآآآآآآآآآا گیاهان و علفهایی است که حیوانات از آنها می خورند.[45]

گرچه در این دو آیه همین سه منفعت بزرگ برای باران ذکر شده ولی بدون شک منافع باران منحصر به آنها نیست.

سرچشمه پیدایش همه موجودات زنده طبق نص صریح قرآن، آب است.


جهت دریافت فایل سوره نبأ لطفا آن را خریداری نمایید


سیری در زندگانی حضرت علی (ع)

مقدمه مهمترین سطور زندگانی بشر آن است که بتواند شمع روشن راه دیگران شود و هراندازه تحولات دوران زندگی یک فرد بر روحانیت و خلوص نیت نزدیکتر باشد و مشعله‌داری و هدایت قرارگرفته است اثر آن در ارشاد و دلالت مردم عمیق‌تر است دربارة عرفان و جذبه‌ی روحی انسان به ماوراء طبیعت و باز شدن چشمها و چشمه‌هایش در درون آدمی مکاتب و فرقه‌
دسته بندی معارف اسلامی
بازدید ها 0
فرمت فایل doc
حجم فایل 65 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 74
سیری در زندگانی حضرت علی (ع)

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

سیری در زندگانی حضرت علی (ع)

مقدمه:

مهمترین سطور زندگانی بشر آن است که بتواند شمع روشن راه دیگران شود و هراندازه تحولات دوران زندگی یک فرد بر روحانیت و خلوص نیت نزدیکتر باشد و مشعله‌داری و هدایت قرارگرفته است اثر آن در ارشاد و دلالت مردم عمیق‌تر است.

دربارة عرفان و جذبه‌ی روحی انسان به ماوراء طبیعت و باز شدن چشمها و چشمه‌هایش در درون آدمی مکاتب و فرقه‌های گوناگونی درطول مهیات بشری سخن گفته‌اند. هرکس به همان مقداری که چشیده مطابق دید وشناخت خود و با مرام مسکنی که آن را حق پنداشته زبان به وصف حمد معشوق گشوده است. به علی (ع) شنیدن و گفتن از علی (ع) نوشتن و خواندن و اندیشیدن به عشق است شنیدن و گفتن از جوانمردی است و نوشتن و خواندن از ایمان خالصانه به معبود یگانه.

یاد علی (ع) یادپاکی، خلوص، شجاعت، عشق و ایمان و…. است و ذکر علی (ع)، ذکر عظمت انسانی که این شهسوار یکه تاز بی‌همتا نه در تاریخ اسلام، که در تاریخ حیات آدمی یکه تاز عرصه‌ی جوانمردی است. او عاشق‌ترین عاشقان است، جوانمرد جوانمردان است، سرحلقوی عارفان است و نیز نشانه‌ی خلوص ایمان است.


«مادر علی»

فاطمه بنت اسدبن هاشم بن عبدمناف مادی علی علیه‌السلام اززنمای نادره دوران بود او و شوهرش ابوطالب در دو رشته بهاشم می‌پیوندند. فاطمه پیغمبر(ع) بیعت کرد او اول زن‌ها شهید است که خلیفه هاشمی بوجود آورد. فاطمه بنت اسد در زندگی پیغمبر با شوهرش ابوطالب نهایت حمایت و پشتیبانی را نمود لذا در روز وفاتش علی آمد نزد پیغمبر، پریشان بود رسول خدا فرمود یا ابالحسن چرا پریشانی گفت مادرم درگذشته، پیغمبر فرمود این پیراهن مرا کفن او کنید برخاست برای تجهیز فاطمه رفت و پیراهن خود را برای کفن او اختصاص داد و امر کرد اسامه بن زید و ابوایوب انصاری و محمدبن الخطاب و اسوء غلام او قبر فاطمه را کند نه و پیغمبر بدست خودش لحد را گذاشت.

وفات فاطمه درمدینه رخ داد و آنجا مدفون شده است در مشرق بقیح غرقه است.

«چگونگی متولد شدن علی درکعبه»

عباس بن عبدالمطلب و یزیدبن متعنب با جمع از بنی‌هاشم دربرابر خانه کعبه آمد و مدت محل او تمام شده بود و اثر حمل به او ظاهر گشته بود و مجال بیرون رفتن نداشت پس روی نیاز بدرگاه بی‌نیاز آورد و گفته‌ای صاحب‌خانه و ای معبود یگانه من اقرار آوردم بتو و بآنچه رسول تو از پیش تو آورده و بهرپیغمبری از پیغمبران تو و سرکتابی که فرستاده‌ای و من تابع دین جد خود ابراهیم خلیلم و اینجا فردا بنا کرد پس سؤال می‌کنم از تو بحق اینخانه و بحق آنکسی که آنرا بنا نهاد و بحق فرزندی که درشکم من است و با من سخن می‌گوید و انیس من است بسخنان خود و اقرار دارم که این مولود یکی از دلایل و آیات الوهیت و وحدانیت تو است این ولادت را بر من آسان گردان گویند چون دعای فاطمه تمام شد دیدم دیوار شکافته شده و فاطمه بدرون خانه رفت و دیوارخانه به حالت اول بازگشت فاطمه به مدت سه روز درآنجا بود و هیچ‌کس از او خبری نداشت چون روزچهارم شد دیدم همان موضع شکافته شد و فاطمه بیرون آمد و علی را به سردست گرفته و گفت ای گروه مردم بدانید که حقتعالی مرا از میان همه برگزید و به همه زنان پیشین تفضیل داده است.

صورت علی:

قمر رنگی ز رخسارش شکر ملعمی زگفتارش

شبه را مهردیدارش نمان چون روح دو اعضا

رخش مهری فروزنده لبیش یاقوتی ارزنده

از آن جان فروزنده از این نطق سخن گویا

بهشت از خلق او بوئی محیط از جود او جوئی

بجنب حشمتش گویی ز رویش پرتوی انجم

خیالش قبله‌ی مردم رواقش کعبه‌ی دلها

ستاره‌گوی میدانش هلال عید چوگانش

زلعل سم یک دانش غباری توده‌ی غبدا

زمین آثاری از رزمش ندارد دم زدن یارا

خرد طفل دبستانش قمر شمع شبستانش

بمهر چهر رخشانش ملک حیوان تراز حربا

القاب امیرالمؤمنین

1- امام المتقین 2- لعیوب الدین 3- قائدالغد المحجلین

4- اسدالله 5- خیرالله 6- فرج الله

7- روح الله 8- حمدالله و…..

گفته می‌شود که خداوند ا..ا اسم داود و حضرت علی (ع) …ا اسم از اسامی خداوند را دارد.

تربیت امام علی:

از شش سالگی که امیرالمؤمنین درتحت کفالت پسرعمش درآمد و درمکتب تربیتی محمد امین رفت تربیتی عالی یافت – تربیتی که درمکتب رسالت بزرگترین مربی گردید و داناترین استاد دانشگاه اسلامی و نیرومندترین مدیر تربیت بشری شد. پیغمبر فرمود یا علی خداوند بمن امر کرده ترا تربیت کنم و به تو علم و دانش بیاموزم تا مرا معاونت و معاضدت کنی – محل قابل و حسن تربیت و نصیحت قائل کار را بجائی رسانید که علی را مؤسس مدرسه تربیتی اسلام قرارداد و صدهاهزارنفر از مکتب تربیتی او بهرمند گردیدند. این شخصیت از مفاخر مسلمین است پیشرفت اسلام مدهون فداکاری اوست او مظهرکمال انسانیت و پرورش یافتة مهدنبوت و مکتب الهویت است. کوچکترین اثرش این است که امروز این رادمرد بزرگوار مورد احترام و تقدیس کلیه افراد بشر است که به فضلیت و علمیت و تربیت او آشنا شده باشند. هیچ کس نیت که بتاریخ اسلام آشنا باشد و علی (ع) را نشناسد یا درپیشگاه عظمت او خاضع و خاشع نگردد.


علی (ع) می‌فرمایند:

«برهوا و هوسهای نفس غلبه کنید و با آنها بجنگید که اگر شما را درقید و بند خود قراردهد به پست‌ترین درجه هلاک ساقط خواهید شد.»

«علی (ع) و تزکیه نفس»

یکی از عوامل مهمی که انسان را در رسیدن به معهرفت الله یاری می‌دهد مبارزه با نفس اماره و خواسته‌های نفسانی است. اگر انسان توانست برامیال درونی و غرایز و تمایلات خود غلبه کند می‌تواند به معرفت الله راه یابد و الا انسانی که تابع شهوات و نفسانیات خود باشد دلش هرچه خواست دنبال آن رفت و پیروزی از خواسته‌های نفسانی نمود چنین شخصیتی نه تنها به مقام عرفان راهی ندارد بلکه ممکن است از مسیر حق و حقیقت خارج شود تا آنجا که از چهارپایان هم پست‌تر گردد. پیامبراسلام از این نفس سرکش تعبیر زیبایی دارد که می‌فرماید: «خطرناک‌ترین دشمن تو همان نفس توست که درمیان دو پهلویت قرارگرفته.» سعدی در توضیح این حدیث می‌گوید: از عارفی پرسیدند: چرا رسول خدا فرمودند (أعدی عدوک نفسک …؟) آن مرد عارف گفت: چون اگر تو به هردشمنی نیکی کنی و آنچه او دوست داشت به او بدهی بالاخره با تو دوست می‌شود مگر نفس انسان که هرچه بیشتر به خواسته‌ها و تمایلات او جواب دهی با تو دشمن می‌گردد و تو را بیشتر به گمراهی می‌کشد. نفس موجودی شدید و منشأ همه بدیهاست و دشمن سرسخت انسان که هرچه به او نزدیکتر شویم بیشتر درهلاکت و نابودی و خسران ما می‌کوشد.

نفس ازنظر قرآن

در قرآن کریم ولسان پیشوایان اسلام و نیز کتابهای اخلاق و فلسفه کلمه‌ی نفس بسیار بکار رفته است حال باید دید ماهیت نفس در منطق اسلام چیست؟ آیا اصولاً یک امر مطلوب است یا مذموم؟ بطورقطعی درقرآن و روایات از نفس هم به خوبی یاد شده به طوری که گاهی به آن سوگند خورده شده و هم به بدی. درسوره قیامت خداوند سبحان به نفس سوگند یادکرده است:

«سوگند به روزقیامت و سوگند به نفس که ملامت‌کننده است»

در سوره فجر از نفس به خوبی یاد شده است:

«ای انسان با اطمینان به پروردگارت بازگرد درحالی که تو از خدا خشنودی و خدا نیز از تو خشنود است.»

همانا در قرآن به بدی یاد شده است:

«همان نفس دائماً فرمان به بدی می‌دهد.»

«علی و ذکر»

یکی از اسباب و وسایلی که انسان را به خدان نزدیک می‌کند و دربحث عرفان از منازل بشمار می‌آید ذکر خداست. ذکر را می‌توان نقطه شروع حرکت باطنی و سیروسلوک به سوی پروردگار جهان دانست، انسان سالک به وسیله‌ی ذکر به تدریج از افق ماده فراتر می‌رود و به عالم صفا و نورانیت قدم می‌گذارد و کامل و کاملتر می‌شود تا آنجا که به مقام قرب حق تعالی نایل می‌گردد.

ذکر آن باشد که اندر هرزمان خویش را در نزد حق بینی عیان

یادخدا به منزله‌ی روح عبادتها و بزرگترین هدف تشریع آنهاست چون ارزش هرعبادت به مقدار توجیهی است که بنده درطول عمل به آن نسبت به خدا کسب می‌کند هرچه عبادتها در احیای یادالهی درجان وروان آدمی نقش بیشتری ایفا کنند هدف و غایت عمل به آنها بیشتر تحقق خواهد یافت لذا در قرآن می‌فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید ذکر خدای را بسیار بگویید.»

درآیه دیگر در اوصاف عارفان و وارستگان می‌فرماید: «صاحبان عقل کسانی هستند که درحال قیام و قعود و درهنگام خوابیدن خدای خود را یاد می‌کنند و در آفرینش آسمانها و زمین می‌اندیشند.»

امام صادق (ع) می‌فرماید: «هرکس که فراوان خدای را یاد کند خداوند او را دربهشت درسایه لطف خویش قرارخواهد داد.»

درحدیث دیگر می‌فرمود: «ای صاحب من هرچه می‌توانید و درهرساعتی از ساعتهای شب و روز خدای را یاد کنید زیرا خداوند شما را به بسیار ذکرگفتن امر کرده است و خداوند مومنی را یاد می‌کند که به یاد او باشد و بدانید که هیچ بندة مومنی خدا را یاد نمی‌کند مگر این که خدا نیز او را به خوبی یاد خواهد کرد.»

ودیگر فرمود: «پدرم امام باقر علیه‌السلام کثیرالذکر بود ما را بعد از نماز صبح جمع می‌کرد و می‌فرمود تا طلوع آفتاب ذکر بگوئیم،،.»

ذکر خدا چیست؟

گروهی از صوفیان برگرد هم می‌نیشنند و الفاظ و اورادی را پی‌درپی تکرار می‌کنند و اعمال خاص انجام می‌دهند آیا می‌توان چنین آداب و چنان اورادی را که در سیره پیامبر و سنت اهل بیت بی‌سابقه است ذکرالص محسوب کرد؟ بی‌‌تردید پاسخ منفی است. پس مواد از ذکری که این همه از آن تجلیل شده واسلام برای آن اهمیت و الائق قائل شده چیست؟ آیا مراد همان از کارلفظی است. هتل «سبحان الله» «الحمدلله» «لااله‌الاالله» که انسان درمقام حالات یا این الفاظ زبان خود را مشغول می‌کند آیا مراد از ذکر این است و یا مقصود چیزدیگری است که توجه قبلی باشد؟ درتوضیح این مقصود به معنائی که راغب برای «ذکر» بیان کرده است توجه کنیم:

«ذکر حالت و کیفیتی روحی است که آدمی به سبب آن می‌تواند معارفی را که بدست آورده از خطر غفلت و فراموشی حفظ و نگهداری کند و به همانند ساختن معانی در دل یا زبان هم ذکر گفته می‌شود. پس ذکر یا به دلاست یا به زبان و هرد، یا پس از فراموشی و برای زایل ساختن غفلت است و یا برای اینکه شخص آنچه را که در دل دارد همچنان درخاطر داشته باشد و از یاد نبرد»

علی پدر عرفان اسلامی:

درتاریخ علوم، کاوشهای بسیاری صورت می‌گیرد تا بنیانگذار و پدرهرعلم شناخته شود، بدین منظور که به آبشخور اصلی آراء و اندیشه‌های گوناگون رسیده و در هرموضوعی به اصل آن رجوع گردد اندیشمندان واقعی درمطالعات و تفکرات خویش معمولاً به منابع اصلی و اولیه توجه دارند و آب را از سرچشمه می‌نوشند و جویبارهای متعدد – هرچند که زلال و گوارایند عطش آنها را برطرف نمی‌کند و اگر چندصباحی هم از آن جویبارها می‌نوشتند ولی همیشه درامید رسیدن به سرچشمة اصلی‌اند. بدون شک سرجشمه بسیاری از علوم – از جلمه عرفان گرفته تا علم حدیث و رجال و اصول فقه و رشته‌های علوم انسانی و ریاضی و حکمت متعالیه را در برابر انسان گشوده است مفسران واقعی این کتاب بزرگ و پیامبران اهل بیت و عصمت و طهارت‌اند.

تمام کتابهای آنان در واقع شرح وبسط کلمات علی علیه‌السلام است. علی علیه‌السلام که تربیت شده مکتب قرآن است از وجود مربی چون پیامبر (س) سود می‌برده است. پیامبربا آگاهی از استعدادهای عظیم و ؟؟؟ شگرف علی (ع) چشمه‌های فراوانی از معارف‌الهی را دراین کوه بلند حفر کرد و سیلابهای علم و دانش را از آن سرازیر ساخت. امیرالمؤمنین علی (ع) خود در این باره می‌فرماید: «شما به خوبی موقعیت مرا ازنظر خویشاوندی و مقام و و بویژه ازنظر رسول خدا (س) می‌دانید.» از همان آغاز که رسول خدا را از بسترباز گرفتند خداوند بزرگترین فرشته و از فرشتگان خویش را مأمور ساخت را شب و روز وی را به همای بزرگواری و درستی و اخلاق نیک سوق می‌دهد. من ؟؟؟ روحی و رسالت را می‌دیدم و رایحة نبوت را استشمام می‌کردم، من به هنگام نزول وحی برمحمد صدای نالة شیطان را شنیدم از رسول خدا پرسیدم: این ناله چیست؟ فرمود این شیطان است که از پرستش خویش مأیوس گشته است. آری علی (ع) شاگرد اول پیامبر و نخستین و بهترین خداشناس مکتب اسلام بوده دراسلام کسی از علی با سابقه‌تر، آگاه‌تر و مومن‌تر نداریم او بود که این جملة شگفت‌انگیز را فرمود: «اگر پرده برداشته شود بریقین من افزوده نشود»

عمربن خطاب می‌گوید: از رسول خد (س) شنیدم که فرمود:

«اگر هفت آسمان و هفت زمین دریک کفة ترازو گذاشته شود و ایمان علی درکفه دیگر، ایمان علی فزونی خواهد داشت.» احمدبن خلیل می‌گوید: درفضائی که دربارة حضرت علی (ع) وارد شده است دربارة هیچ‌کس نقل نشده است. قاضی اسماعیل دهنائی و نیشابوری می‌گویند: دربارة هیچ یک از صحابه روایتی با استناد صحیح مانند علی (ع) وارد نشده است پیامبر درجائی دیگر باز می‌فرماید: علی امیرمومنان پیشوای متقیان و فرمانده باشکوهی است که نیکان را به بهشت پروردگار عالمیان درمی‌آورد هرکس که اورا تصدیق خود رستگار شود و هرکس که او را تکذیب نمود ناکام شد اگر بندة هزاران سال خدا را درمیان رکن و مقام بندگی کند تا بدنش پینه بسته و فرسوده شود ولی خدا را درهرحالی ملاقات کند که آل احمد را دشمن می‌دارد خداوند او را به صورت درآتش جهنم اندازد.عایشه از رسول خدا شنیدم که می‌گوید: «من دیدم اولین و آخرینم و علی بن ابی‌طالب سیداوصیاء من است براتم و محبتش وسیله تقرب به خداست حزب او حزب خدا و شیعة او انصار خدا و دشمنان او دشمنان خدایند او بعد از من امام مسلمین و مولا و امیرالمومنین است.» او با تفسیر درست حقایق قرآنی ونبوی آشنا سازد دردمندانه و دلسوزانه می‌فرماید: «ای مردم قبل ازاینکه مرا از دست بدهید هرچه می‌خواهید سئوال کنید زیرا که من به راه آسمان از راه زمین آشناترم.»

مولا علی (ع) درخطبه‌ای دیگر فرمود:

«به خدا سوگند اگر بخواهم می‌توانم هرکدام شما را از آ‎غاز و پایان کارش و ازت تمام شئون زندگیش آگاه سازم ولی می‌ترسم که این کار موجب کافرشدن شما به پیامبر گردد.» بی‌تردید باید گفت اگر علم و معرفتی هست معدن آن، علی و اولادعلی (ع) است همانطور که قرآن کریم دربیان نکته‌های معرفتی گویا، حضرت علی را بارزترین شاگرد دراین مکتب دانست و ؟؟؟ نکته‌های پرمغز است. حضرت علی (ع) درجای دیگر فرمود: «چیزی ندیدم مگر آنکه خدا را قبل از آن و بعد از آن و همراه آن دیدم.

مثلاً در زمینة تفسیر قرآن خود حضرت می‌فرماید:

«و نوری که باید به آن اقتدارشود آن نورهمان قرآن است آن را به سخن آرید اگرچه هرگز سخن نمی‌گوید اما من از جانب او شما را آگاهی می‌دهم، بدانید درقرآن علوم آینده و اخبارگذشته علاج درد و نظم حیات اجتماعی شماست.»

مفسران بزرگ گفته‌اند:

«علی (ع) نخستین کسی بود که علوم قرآن را به چند نوع تقسیم کرد و شصت نوع آن را دیکته فرمود و برای هرنوع مثال ویژه‌ای ذکر کرد. در زمینة فصاحت، سخنوری، ادب و بلاغت به گونه‌ای بود که سیدرضی می‌گوید: «امیرالمومنین آبشخور فصاحت و ریشه و زادگان بلاغت است.» هرگوینده سخنور از او دنباله روی کرد و هرواعظ سخنرانی از سخن او مدد گرفت درعین حال به او نرسیدند و از او عقب ماندند. فصاحت و بلاغت حضرت علی (ع) فقط درآوردن الفاظ زیبا و چیدن آنها درکنارهم نبود بلکه پرمغز و حکمت‌آمیز هم بود آن حضرت اساساً سخنانش را برای ادای مقصود می‌گفت و آهنگ موسیقی کلامش براعماق احساسات پنجه می‌افکند آن گاه درپیش ازنیم صفحه این جملة ملوا را ستایش می‌کند و می‌گوید درهمة کتاب ما اگر جز این یک جمله نبود کافی بلکه کفایت بود بهترین سخن آن است که کم آن تو را از بسیارش بی‌نیاز کند و معنی درلفظ پنهان نشده باشد و بلکه ظاهر و نمودار باشد.

اما درزمینة عرفان چه نظری وچه علمی به اندازه‌ای از آن حضرت مطلب نقل شده است که بای هیچ‌کس جای تردیدی باقی نمی‌‌گذارد که علی (ع) پدرعرفان است. عارفان و صوفیان چه آنان که بیراهه رفته‌ان و درمباحث عقلی علی را پیشوای و مقتدای خود می‌دانند. همة عرفا از قرن هفتم هجری به این طرف دربارة تویحد به شکل فلسفی و با مددگرفتن از کشف و شهود عرفانی بحث کرده‌اند. اما عارفانی کم قصد آن را دارند آب را از سرچشمة اصلی و زلال آن بنوشند و آیات قرآنی مربوط به توحید و اسما و صفات را از هنر واقعی آن فراگیرد. آن حضرت درنهج‌البلاغه با دو روش به بحث توحید و خداشناسی پرداخته است: یکی از طریق توجه انسانها به پدیده‌ها و نظم موجود در آنها و این که پدیده‌ها نیازمند پدیدآورنده‌ای است اما روش جذاب و دلنشین دیگری که دربیشتر مباحث توحیدی نهج‌البلاغه ارائه شده است. روش تعلقی و مکفی است.

به قول استادشهیدمطهری:

دربحث‌های توحیدی نهج‌البلاغه آنچه اساس محور و تکیه‌گاه همه بحثها و استدلالهاست اطلاق و لاحوی و احاطة ذاتی حق است. مسأله دیگر «سباطت مطلقه» و نفی هرگونه کثرت تجزی ونفی هرگونه مغایرت صفات حق با ذات حق است و این که قدمت او زمانی و وحدت او وحدت عددی نیست. کلام خدا عین‌العقل اوست نه ازنوع احاطة اذهان بریک معنی و مفهوم دیگر.

علی نه تنها خدا را پرستش می‌کرد و به آن یگانه عشق می‌ورزید و شب و روزش با یادحق می‌گذشت بلکه توانست با تفکر عقلی، یافته‌های قلبی خویش را درمورد خدا و صفات و اسماء او، به تندرستی تبیین کند او درمیان مردم و دربیان اندیش‌ها صاف و زلال توحیدی و ذوق عرفانی همچون معقول درمیان محسوس بود. او به توصیه پیامبر (س) غیراز سولک علمی درمسائل تعلقی و استدلالی کردن اندیشه‌های توحیدی، گوی سبقت را از همگان ربوده بود، از همین روی ما این بزرگ مرد را پدرعرفان اسلامی می‌دانیم.

علی و جهاد

جهاد یکی از عالیترین اعمالی است که انسان را به خداوند نزدیک می‌کند و بشرخاکی را که دل درطلب راحتی داند با بذل جان و مال در برابردشمن خدا به پرواز درمی‌‌آورد. چه عملی بالاتر و بهتر از اینکه اسنان با ایمان از خانه و فرزند و همسر ویاران و دوستان دست بکشد و از کاروعلایق دنیوی دل بکند و به نبرد دشمنان خدا برود، آیا سیروسلوکی بالاتر و مقامی والاتر و بهتر از این می‌توان یافت بنابراین کسانی که درگوشه‌ای به تسبیح و ذکر و ورد مشغول شوند و تنها به رازونیاز و دعا می‌پردازند و از خطردشمنان اسلام غفلت نمایند نه تنها سیرالله نکرده بلکه این نوعی خلود در ارض و دل بستن به دنیاست. سپس آنان که درمقام سیروسلوک و درتکاپوی رسیدن به قرب الهی‌اند و دوست دارند میهمان خدا باشند نباید از جهاد فی‌سبیل‌الله غافل گردند بلکه باید برای دفاع از کیان اسلام و نشر آن باوجود شرایطی از جان و مال دریغ نورزند تا انسانی وارسته وموردعنایت خدا باشند. به همین اساسا که می‌بینیم الگو اسوه عارفان امیرالمونین علی (ع) درتمامی جنگهای صدراسلام و رکاب رسول خدا شرک کردند و از کیان اسلام و قرآن دفاع نمود و ارکان اسلام را محکم کرد و هرگز نگفت درگوشه‌ای به عبادت مشغول می‌گردم بلکه درجهاد در راه خدا و تلاش برای استقرار ارکان اسلام را بالاترین عبادت می‌دانست.

علامه حلی می‌نویسد:

لاخلاف بین المسلمین کافه ان الدین انما تمهدت قواعده و تسیدت ارکانه بسیف مولانا امیرالمومنین (ع) لم یسبقه فی ذلک سابق و لالحقه لاحق …،

معنی هیچ خلافی بین مسلمانان نیست که پایدار و ارکان دین اسلام به شمشیر علی (ع) استحکام یافت هیچ‌کس دراین کار به او سبقت نگرفت و بعد ازاوکسی به او محلق نخواهد شد،…. او کرب و اندوه را از چهره رسول خدا می‌زدود و ملائکه از حملاتش برمشرکین تعجب می‌کردند.

«مفهوم جهاد»

در ریشه واژه جهاد اختلاف است بعضی اهل لغت چنین گفته‌اند جهاد اگر از ریشه «جهد» باشد به معنای وسعت، قدرت، توان و طلاقت است. و اگر از مادة‌ «جهد» آمده باشد به معنای سختی و مشقت می‌باشد. درمجمع البحرین آمده است: جهد هم به فتح جیم آمده (جهد) و هم به ضم جیم (جهد) و هردو به معنای وسعت و طاقت است، و بعضی گفته‌اند اگر به فتح باشد به معنای شفقت است و اگر به فهم باشد به معنی ملاقت و توان است راغب می‌گوید: (جهد) و (جهد) هردوبه معنای ملاقات و مشقت آمده و بعضی گویند (جهد) به معنای مشقت است و (جهد) به معنای وسعت است. به هرحال هرگاه کلمه جهاد را از ریشه جهد بدانیم درصورت مجاهد به کسی گفته می‌شود که تمام قدرت و توان و نیروی خود را در راه هدف خود بکارگرفته است و اگر جهاد را از ریشه جهد درنظر بگیریم دراین صورت مجاهد به کسی گفته می‌شود که برای رسیدن به هدف خود درمشکلات گام بردارد و درسختیهای طاقت فرسا خواسته خود را پیدا می‌کند. به نظرمی‌رسد معنای اول که جماد از ماده (جهد) گرفته شده باشد با آنچه از نظرقوانین شرع مطرح است مناسبت باشد. درمجمع‌البحرین آمده است، جهاد شرعاً دادن مال و جان برای اعلای کلمه اسلام و اقامه شعائر ایمان است.


اهیمت جهاد

جهاد یک قانون عمومی در عالم خلقت است، زیرا تمامی موجودات زنده اعم از نبات و حیوان به وسیله جهاد و کوشش موانع را از سر راه خود به می‌دارند تا به کمال مطلوب خود برسند. ریشه‌های درخت دراعماق زمین برای بدست آوردن غذا و نیرو به طوردائم درحرکت و فعالیت است و اگر روزی این کوشش را ترک کند ادامه حیات برای آن غیرممکن است و لذا اگر درحرکت خود دراعماق زمین با موانعی برخورد کند چنان چه قادر باشد آن را سوراخ کند و به مسیر خود ادامه می‌دهد. عجیب این است که ریشه‌های نازک و لطیف گاهی همانند متدهای فولادی با موانعی به نبرد برمی‌خیزند و اگر احیاناً این توانایی را نداشت راه خود را کج کرده و با دور زدن از آن مانع می‌گذرد.

«چند آیه درباره‌ی اهیمت جهاد»

1- یا ایتها النبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم و ماویهم جهنم و بئس المقیر.

ای پیامبر با کافران و منافقان به جهاد برخیز و پیکار کن و برآنان سخت بگیر جایگاه آنان جهنم است و به جایگاهی است.

2- یا ایها النبی مرض المومنین علی القتال …؛

ای پیامبر مؤمنان را به جنگ با دشمنان تحریک کن.

3- ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولکن الله ذوفضل علی العالمین.

اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع ونابود نمی‌کرد فساد روی زمین را می‌گرفت ولی خداوند برجهانیان منت می‌گذارد و از سرلطف خود بربندگانش اجازه نمی‌دهد که ناپسندی و فساد درجهان پیروز گردد زیرا که او خدای فضل و کرم برتمامی اهل این عالم است.

4- وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه و یکون الدین و کله لله .

ای مسلمانان با کافران به پیکار و جهاد برخیزید تا در روی زمین فتند و فسادی باقی نماد و دین خدا آیین همگانی گردد.

جهادعلی و شرایط زنان

بدون تردید ارزش هرکاری و عملی بستگی به اخلاص آن عمل و موقعیت و شرایط و تحقق آن کار دارد. و هرچه عمل خالص‌تر و خداپسندانه‌تر باشد ارزش آن بیشتر است. چیزی که درآن شک و تردیدی وجود ندارد این است که پیکار و جهاد علی (ع) تنها برای خدا و تقویت اسلام بود. او درمیدانهای جنگ به این هدف می‌جنگید که جمعیتی هدایت شوند و از تاریکیها به نورحق روی آورند و از قعرجهنم به اعلی اعلیین بهشت راه یابند.

این حقیقت را دریکی از خطبه‌های حضرت درجنگ صفین به یارانش ملاحظه می‌کنیم در آن موقعی که یارانش از تأخیر فرمان جنگ صفین ناراحت بود به آنها فرمود: به خدا سوگند هرروزی جنگ را به تأخیر می‌اندازم به خاطر آن است که آرزو دارم عده‌ای از آنها به جمعیت ما بپوندند و هدایت شوند و در لابه‌لای تاریکیها پرتویی از نور مرا ببینند و به سوی من آیند. و ازطرف دیگر جهادعلی درشرایطی بود که اسلام درغربت و تنهایی به سر می‌برد نه عده و جمعیتی داشت و نه نیرو و قدرتی، ازنظر سلاح و امکانات درحد صفر بود و از جهت سرباز و لشکر ضعیف بود و تعداد نفراتی که در پیامبر اسلام گرویده بودند هم اندک بود و هم امکانات مالی نداشتند و درجنگ «بدر» تنها چند مرکب برای لشکر اسلام بیشتر نبود و دربعضی جنگها چند روز را هرنفر به خرمایی اکتفا می‌کرد و درصحنه نبرد و کار زار حضور فعال داشت. درچنین شرایط و اوضاع غربت اسلام بود که علی (ع)‌مردانه وارد میدان جنگ می‌شد و یک تنه با صدها نفرمی‌جنگید و دشمنان اسلام را قلع و قمع می‌کرد و گاهی با حملة مردانه‌ی علی درمیدانهای جنگ شکست به لشکر نیرومند دشمن وارد می‌گردید. امیرمؤمنان در شرایطی می‌جنگید که تمام کفر و شرک با یهود و نصارای جزیره‌العرب دست به دست هم دادند وبا هم پیمانی نظامی علیه‌السلام بستند و تمام امکانات خود را تجهیز کردند و به میدان آوردند و جنگ احزاب «خندق» را به پاکردند. درآن جنگ تنها علی میدان‌دار بود که عمدو بن عبد و درابه جهنم فرستاد و سایر همراهیانش را که برای نبرد با مسلمانان به میدان سوی خندق آمده بودند تارومار کرد و نیروی چند هزارنفری دشمن را مجبور به عقب‌نشینی کرد. این فرزند ابوطالب حیدر کرار بود که درجنگ حسین یک تنه در برابر دشمنان قوی و قسم خورده‌ی آنجا ایستادگی کرد و شمشیر زد تا جایی که دشمنان مجبور به عقب‌نشینی شدند و بالاخره علی (ع) آن کسی که درب خیبر را از جاکند و راه مسلمانان را به قلعه‌های یهودیان خیبر بگشود و فتح و پیروزی را برای آنان به ارمغان آورد، درچنین شرایطی جهاد امیرمومنان و خلیفه رسول الله علی‌بن ابی‌طالب معنای واقعی به خود می‌گیرد و نام «جهاد فی سبیل‌الله» را به خود اختصاص می‌دهد. پس اگر بگوییم اسلام بربرکت شمشیر علی‌بن ابی‌طالب حیات گرفت، گزاف نگفته‌ایم زیرا شمشیر علی جلو هجوم دشمنان اسلام را گرفت و نگذاشت دین چنین اسلام تضعیف گردد.

علی و نماز

درمیان اعمال مذهبی نماز دارای اهمیت بسیار والایی است و از سابقه‌ای بسیار دیرینه برخوردار است، چون از دیرباز درهمه‌ی ادیان الهی نقش برجسته و مهمی داشته است. از باب نمونه درقرآن کریم از زبان حضرت عیسی (ع) نقل شده که : و او حیانی بالصلاه و الزکاه مادمت حیا؛ خداوند مرا به نماز و زکات سفارش کرده است تا آنگاه که زنده‌ام.

مشابه این سخن در مورد پیامبران دیگر نیز آمده است. در تاریخ اسلام نیز نماز اولین عبادتی بود که پیامبر به برپای آن فرمان یافت و از آن پس بود که سایر احکام اسلامی تشریع شد. نماز یکی از تعلیمات بنیادی و علمی اسلام است و کانون محوری بسیاری ارزشهای اخلاقی و معنوی و اجتماعی اینم مکتب آسمانی بشمار می‌رود.

نماز همچون کعبه‌ای است که ایر اعمال عبادی برگرد آن می‌چرخد و با آن ارتباط وثیق دارد. همچنان که در قرآن نماز همپای زکات ذکر شده است و بااعمال سیاسی عبادی حج با همه اهمیتی که دارد بدون نماز طواف ناقص و باطل است و جماد نیز روح و معنا و انگیزه و نیروی خود را از نماز می‌گیرد و همچنین سایر اعمال عبادی اسلام اعم از فردی و اجتماعی که به نحوی به نماز گره خورده تحت تأثیر قرار دارد. بنابراین این نماز رکنی از ارکان اصلی شریعت اسلام و آیین مسلمانی است و نه قابل تفکیک از سایر تعالیم اسلامی است و نه در هیچ حالی کنار گذاشتنی و قابل بی اعتنایی و سستی در بر پای همگانی آن که « الصلاه لاتسقط مجال ».

نماز یاد خدا و همسخین با اوست نماز اظهار خضوع و خشوع و بندگی در برابر معبودی بی‌همتا و پرواز ملکوتی بندگان به سوب خداست، تا جایی که پیامبر فرمود: نور چشم من در نماز قرار داده شده ).

علی و کارو انفاق

انسان اتز روزگاران پیشین تاکنون با هرایده و مکتبی مجبور بوده که بهکار و فعالت اقتصادی اهمیت بدهد؛ انسان مادی و دنیا گرد برای زفاه و عیش و نوش بهتر، و انسانهای الهی آبادکردن مزرعه آخرت و آرامش خاطر و برای ادامة حیات و عبادت و کمال به کار توجه نموده است.

ار این روست بی‌تردید می‌توان گفت در طول تاریخ هر جامعه‌ای ـ هرچند محدود و کوچک ـ بخش عمده‌ای از فعالیتهای خود سعی در راه مسائل اقتصادیب و کاری صرف کرده و می‌کنید. اسلام هم از ان جا کردین کامل و جامعی است و به تمام خواسته‌های انسان ارجح میژ نهد به کار و تلاش اقتصادی واهمیت فراوان داده وحتی آن را در کمال و رشد انسانها مؤثر دانسته و بیکاری و تنبلی و کم‌کاری را خدمت نموده است.

توجه و تأکید اسلام به مسائل مالی و کسب و کار از آن روست که بیگانگان نتواند برمسلمانان تسلطی یابند چنان که قرآن می‌فرماید تسلط بیگانگان نتوانند برمسلمانان تسلطی یابند چنان که قرآن می‌فرماید تسلط بیگانگان وقتی است که مسلمانان از جنبه‌های مالی و اقتصادی توان و بنیة کافی داشته باشند و بدون تردید ریشة تمام وابستگیها در وابستگی اقتصادی بوده است. چنان حضرت علی فرموده است: «محتاج هرکس شوی، اسیرش خواهی شد.» مع الاسف مسلمانانی که کمتر به حقایق اسلامی آگاهی دارند به اشتباه می‌پندارند که اسلام با کار و فعالیت اقتصادی میانه‌ای ندارد و پیروان خود را به عزلت و گوشه‌نشینی سفارش می‌کند.! اما باید گفت: اسلام همان گونه که جنبه‌های روحی ومعنوی انسانها را موردعنایت قرارداده و بعضی عبادتها را واجب و برخی را مستحب نموده، جهاد و کفر ستبری را برای بقای حق و حقیقت ضروری دانسته به همسرداری و علاقه به فرزند برای بقاء نسل و ارضاء خواسته‌های درونی به دید موافق نگریسته است و احیاناً لازم و واجب شمرده است همین طور که به کار و فعالیت اقتصادی و بی‌نیازی فرد و جامعه اسلامی سفارش اکید کرده و بیکاری را خدمت و ملامت نموده است. البته درمکتب حیات‌بخش اسلام برای کار و فعالیت اقتصادی مثل سایر مسائل و احکام دیگر شرایط و مقرراتی قرارداده شده تا مسلمانان دچار دلبستگی به دنیا و انحراف از مسیر صحیح که موجب اخلال در زمین می‌شود نگردند و با رعایت شرایط و مقررات اسلامی کار برای آنها مسیر الی الله شود و به تعبیر کلام معصو «لکاسب حبیب‌الله» گردد.

چند نکته

برای روشن شدن موضوع توجه به چند نکته ضروری است:

- از دیدگاه اسلام کار منحصر به کارهای بدنی و دستی نیست بلکه هرنوع تلاش و کوششی که درخدمت به جامعه و خیروصلاح مردم باشد کارمحسوب می‌شود. بنابراین همانگونه که ساختمان‌سازی، جاده‌سازی، کارگری، کشاورزی و تجارت مصداق کار است. پزشکی – مهندسی – کارهای اداری – تبلیغ دینی و خلاصه هرگونه فعالیتی که در رفع نیاز جامعه مؤثر باشد نیز کار به شمار‌می‌آید. 2 کار از دیدگاه اسلام وقتی محترم است که به عفت عمومی و اخلاق جامعه آسیب نرساند و یا با شرافت و عزت نفس انسانی منافاتی نداشته باشد، بنابراین درشریعت اسلام رشوه‌خواری، رباخواری، درآمد از راه قمار و زنا، فروش مشروبات الکلی و هرنوع درآمدی که از این نوع کارهای زشت و پلید باشد حرام است و مجازات دنیوی و اخروی دارد.

- ازسخنان پیشوایان اسلام به خوبی استفاده می‌شود که اگر هدف انسان از کار، این باشد که زندگی‌خوار عائله خویش را بهبود بخشد و از مازاد درآمد درآمدش به معیشت دیگران کمک کند، آن کار دراسلام به مقدس و مرضای خداوند است و موجب کمال و رشد و تعالی انسان به سوی رب الارباب است. ولی اگر به قصد ثروت‌اندوزی و تکاثر وقدرت و تفوق طلبی به دیگران باشد نه تنها ممدوح نیست بلکه مذموم و راه شیطان رفتن است همین طور از بیکاری و تنبلی و بارخود به دوش دیگران انداختن و از درآمد دیگران بهره‌وری نمودن نیز خدمت شده و اسلام سخت به مخالفت با آن برخاسته است.

دیدگاه و کردار امام

امیرالمومنین (ع) این انسان کامل و اسوه تقوا و فضیلت همچنان که درعبادت، زهد، پرهیزکاری، عدالت، جهاد، شجاعت، کمک به محرومان و علم و دانش پس از پیامبر سرآمد همگان بود، در کار و کشاورزی هم قدری فعال و کوشا بود که ازاین نظر هم برجستگی خاصی داشت، زیرا علی (ع) سالیانی از عمر شریف خود را مخصوصاً در دوران 25سالگی که از صفحه سیاسی کنار گذاشته شده بود.

علی و زهد و پارسایی

زهد و بی‌رغبتی به بهره‌ها و دستاوردهای نامشروع دل نبستن به مال و منال دنیوی و ترک تعلق روی به جاه و جبروت قدرتهای اجتماعی رهتو شد معنوی نیرومندی است که راه سیروسلوک به بارگاه الهی را صاف و هموار می‌سازد. زهد میوه‌‌ترش دینداری خالصانه است. زهد نه تنها با عرفان و معرفت الله بیگانه نیست که مبداء اصلی عرفانهاست. خوی زاهدانه و سیروسلوک بی‌رغبتانه نسیت به جلوه‌های حیات مادی ـ درعین بهره‌مندی از نعمتهای حلال الهی – بزرگترین امدادگر دینداران و مرکب را هوارسالکان الی الله است. بی‌اعتنائی به منافعی که دنیاپرستان شبانه‌روز برای کسب آن دل و دین تباه کرده و سهل و آسان به انواع خیانتها و نیرنگها و قانون شکنی‌ها و نامردیها متوسل می‌شوند خود بهترین راه مبارزه با اهریمن صفتی‌ها و نیرومندترین ضربه‌شکننده صفوف ظلم و تبهکاری است. حضور زاهدان وارسته و اصلاحگر در زندگی اجتماعی این چنین اثر گذارد حیاتی است. دستیابی به زهد حقیقی و آراسته شدن به آن اگرچه در آغاز با تلخکامیها و تحمل ارادی ناملایمات و پشت‌پا زدن به مشتهیات نفسانی توأم است اما هرگاه این نهال برومند استحکام یابد و به بار بنشیند زندگی شیرین می‌گردد و گام‌زدن در راه حق و عمل‌کردن به همه تعالیم دین بسیار آسان و پرجاذبه می‌شود. بی‌رغبتی به آمال مادی و دل ندادن به جاذبه‌ها و زرق و برقهای تهی مایه آن خود مقدمه رهایی از بندهای اسارت دنیا و اسباب دلبستگی و اشتیاق به عالم غیب و ملکوت و نعمتهای بارگاه الهی است

جهت دریافت فایل سیری در زندگانی حضرت علی (ع) لطفا آن را خریداری نمایید


نظریه امامت در ترازوی نقد

ارکان اصلی نظریه نظریة امامت، از ابتدای تکون تاکنون فراز و نشیب‌های فراوانی را پشت سر نهاده و عالمان و متکلمان شیعه در طول تاریخ، قرائت‌های مختلفی از آن داشته‌اند لکن یک قرائت خاص همواره رواج و شهرت بیشتری داشته و خصوصاً در عصر حاضر سطرة خود را بر تلقی‌های دیگر گسترانده و شکل تفسیر رسمی را پیدا کرده است ارکان این تلقی خاص به شرح زیر است الف)
دسته بندی معارف اسلامی
بازدید ها 0
فرمت فایل doc
حجم فایل 36 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 50
نظریه امامت در ترازوی نقد

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

نظریه امامت در ترازوی نقد

نظریه امامت در ترازوی نقد

ارکان اصلی نظریه

نظریة امامت، از ابتدای تکون تاکنون فراز و نشیب‌های فراوانی را پشت سر نهاده و عالمان و متکلمان شیعه در طول تاریخ، قرائت‌های مختلفی از آن داشته‌اند. لکن یک قرائت خاص همواره رواج و شهرت بیشتری داشته و خصوصاً در عصر حاضر سطرة خود را بر تلقی‌های دیگر گسترانده و شکل تفسیر رسمی را پیدا کرده است. ارکان این تلقی خاص به شرح زیر است:

الف) وجود امامان معصوم پس از پیامبر (ص) ضرورت دارد و بر خداوند واجب است برای رهبری و هدایت امت و حفظ شریعت، امامان معصومی را به عنوان جانشینان پیامبر اسلام نصب کند، (اصل وجوب و ضرورت امامت)

ب) خداوند برای دوران پس از پیامبر (ص) دوازده امام معصوم را- که اولین آنها امام علی‌بن‌ابیطالب و آخرینشان حضرت مهدی (ع) می‌باشد- به امامت امت نصب نموده است. (نصب الهی امامان دوازده‌گانه)

ج) امامان معصوم، به دلیل نصب الهی، عصمت و علم مصون از خطا و اشتباه، بر کلیة‌ امور دینی و دنیوی امت، ریاست دارند و سخن آنها حجت قاطع است. لکن شأن اصلی آنها تفسیر دین و حفظ شریعت است و اگر به دلیل شرایط خاص جامعه، بر مسند قدرت و حکومت نباشند، مقام مرجعیت دین آنها همچنان باقی است.

د) دوازدهمین امام، به دلیل بی‌لیاقتی مردم و تهدید دستگاه حکومتی و خوف شهادت، به فرمان الهی و تا مدتی نامعلوم، غایب شده است و در آخر الزمان ظهور می‌کند تا همة‌ دنیا را از ظلم و فقر و فساد و گمراهی نجات دهد.

در این نوشتار می‌کوشیم تا نشان دهیم که اولاً ادلة ارائه شده برای اثبات نظریة امامت ناتمام است، ثانیاً ناسازگاری درونی، این نظریه را رنج می‌دهد و ثالثاً شواهد و قرائنی وجود دارد که این نظریه را نقض می‌کند. از آنجا که متکلمان شیعه، امامت را استمرار نبوت می‌دانند، مجبور می‌شویم بحث خود را از فلسفة نبوت آغاز کنیم.

فلسفة نبوت

در بحث فلسفة نبوت، دو سئوال مهم مطرح می‌شود. نخست آنکه چرا خداوند پیامبران به سوی بشر فرستاده است، دوم آنکه آیا بعثت پیامبران، ضرورت دارد یا اینکه پیامبران، موهبتهای الهی هستند و در ارسال آنها به سوی بشر، وجوب و ضرورتی رد کار نبوده و نیست. پیداست که برای یافتن پاسخ سئوال اول، می‌توان به تعالیم پیامبران و کتابهای آسمانی آنها رجوع کرد و فهمید که هدف و غرض خداوند از ارسال رسل چه بوده است. اما در مورد سئوال دوم، کار به این سادگی و آسانی نیست. اگر قائل به وجوب و ضرورت نبوت باشیم، باید با دلیل عقلی و پیشین (بدون استفاده از تعالیم پیامبران) این مدعا را اثبات کنیم.

متکلمان شیعه قائل به وجوب و ضرورت بعثت پیامبران هستند و این ضرورت را مقتضای حکمت الهی و قاعدة لطف می‌دانند. ما در اینجا از میان ادلة متعددی که در اثبات این مدعا اقامه شده است، دو نمونه را آورده و به نقد و بررسی آنها می‌پردازیم و معتقدیم که با مبانی ارائه شده در این نقدها، همة‌ ادلة ضرورت نبوت را می‌توان نقد کرد.

دلیل اول (مقتضای حکمت الهی)

این دلیل بر مبنای نقصان علم و دانش بشری و عدم کفایت عقل انسان در شناخت راه کمال و سعادت اقامه شده است:

«الف. خدای متعال انسان را برای تکامل اختیاری آفریده است.

ب. تکامل اختیاری درگرو شناخت صحیح راجع به سعادت و شقاوت دنیا و آخرت است.

ج. عقل انسان برای چنین شناختی کفایت نمی‌کند.

نتیجة این مقدمات این است که حکمت خدای متعال اقتضاء دارد که برای اینکه نقض غرض از خلقت انسان پیش نیاید، خدا راه دیگری (وحی) در اختیار انسان قرار دهد تا از آن راه پی به سعادت دنیا و آخرت ببرد و بتواند کمال اختیاری پیدا کند.[1]»

شبیه همین استدلال، در جای دیگر و با تعابیری متفاوت چنین آمده است:

«1. هدف از آفرینش انسان،‌ حرکت به سوی خدا، بسوی کمال مطلق و تکامل معنوی در تمام ابعاد است.

2. بدون شک انسان این راه را بدون رهبری یک پیشوای معصوم نمی‌تواند به انجام برساند و طی این مرحله بی‌رهبری یک معلم آسمانی ممکن نیست.

نتیجه: بعثت پیامبران و نصب امامان معصوم بعد از پیامبر اسلام (ص) ضروری است و در غیر این صورت نقض غرض از جانب خداوند لازم می‌آید.» [2]

همانطور که بوضوح معلوم است، اینگونه ادله مدلولی نام دارند و در پی اثبات ضرورت وجود پیشوایان معصوم و معلمان آسمانی (اعم از پیامبر یا امام) رد میان مردم هستند. اما خوب است نگاهی انتقادی به مقدمات این دلیل بیندازیم:

  1. درست است که خداوند به دلیل حکیم بودن، کار عبث و بیهوده انجام نمی‌دهد، اما چگونه می‌توان غرض او از آفرینش انسان را به روش عقلی کشف کرد و حتی آنرا به همة انسانها تعمیم داد؟ فراموش نکنیم که ادلة اثبات ضرورت بعثت پیامبران، ادله‌ای عقلی و پیشینی هستند. یعنی اولاً مقدمات آنها باید از قبل و به روش عقلی اثبات شده و ثانیاً قبل از بعثت پیامبران هم قابل اقامه باشند. فرض کنیم در زمانی (یا مکانی) زندگی می‌کنیم که خداوند هنوز پیامبری به سوی مردم نفرستاده و یا اینکه ما هنوز خبری از بعثت یک پیامبر نشنیده‌ایم. در چنین فضایی فقط می‌دانیم که خالق ما خدای یکتاست و این خدا حکیم است و کار عبث و بیهوده انجام نمی‌دهد. حال چگونه با تحلیلهای عقلی صرف می‌توان فهمید که غرض خداوند از آفرینش انسان [به عنوان مثال] تکامل اختیاری است، تا بعد از آن بتوانیم حکم کنیم که برای تحقق آن غرض، باید پیامبر هم بفرستد؟ لازمة منطقی حکمت الهی این است که از آفرینش هر موجودی (مثلاً انسان) هدفی داشته باشد. اما این هدف می‌تواند مصادیق بی‌شماری داشته باشد و نمی‌توان با دلیل عقلی و پیشین، هدف (یا غرض) خداوند از آفرینش موجودی خاص (مثلاً انسان) را کشف کرد. اندکی تأمل در ادله ضرورت نبوت (مانند دلیل مورد بحث) نشان می‌دهد که این ادلهه از دو پیش فرض تغذیه می‌کنند. اول اینکه قبل از ارسال رسولان الهی و بدون استفاده از تعالیم آنها، با تحلیلهای عقلی محض می‌توان به این نتیجه رسید که انسان برای پیمودن راهی خاص و رسیدن به مقصدی خاص آفریده شده است. دوم آنکه پیمودن این راه (برای رسیدن به هدف آفرینش) در گرو شناخت مجهولانی است که عقل از دست یابی به آنها عاجز است. هیچکدام از این دو مقدمه قابل اثبات نیستند. در مورد غیر قابل اثبات بودن مقدمة اول توضیح مختصری دادیم و تفصیل مطلب را به دلیل وضوحی که دارد، لازم نمی‌دانیم. اما مقدمة‌ دوم نیاز به توضیح بیشتری دارد. فرض کنیم که ما با دلیل عقلی و پیشینی فهمیده‌ایم که غرض خداوند از آفرینش انسان، تکامل اختیاری و یا مثلاً رسیدن به سعادت دنیا و آخرت است. اما چگونه می‌توان نشان داد که عقل انسان برای شناختن و پیمودن راهی که به این هدف منتهی می‌شود، کافی نیست؟ اگر غرض خداوند از آفرینش انسان، تکامل اختیاری باشد، می‌توان گفت که عمل کردن به احکام عقل و فطرت و وجدان و اخلاق، انسان را (حداقل به درجه‌ای از) تکامل می‌رساند و نیازی به رسولان الهی احساس نمی‌شود. حال برای اثبات ضرورت بعثت پیامبران، ابتدا باید نشان داد که کمال مورد نظر خداوند (که انسان را برای رسیدن به آن خلق کرده است) چیزی فراتر از آن است که بتوان با عمل کردن به احکام عقل فطری و اخلاق و وجدان بشری به آن رسید. این مقدمه قابل اثبات نیست و تاکنون نیز هیچ دلیل و برهانی برای اثبات آن اقامه نشده است. اینجاست که دور پنهان این ادله، آشکار می‌شود. بدون استفاده از تعالیم پیامبران، چگونه می‌توان فهمید که رسیدن به کمال مورد نظر خداوند درگروی شناخت حقایقی است که از عهدة عقل برنمی‌آید؟ مگر ما مقصد (= کمال مورد نظر خداوند) را از راه عقل و بدون استفاده از تعالیم پیامبران الهی دیده و یا شناخته‌ایم که می‌گوییم با پای عقل و با عمل کردن به احکام عقل و اخلاق فطری و وجدان بشری نمی‌توان به آن رسید؟ حال فرض کنیم که غرض خداوند از آفرینش انسان، پیمودن راهی خاص برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت باشد. اما باز هم می‌توان فرض کرد که عمل کردن به احکام عقل و فطرت و اخلاق و وجدان بشری، انسان را به سعادت دنیا و آخرت می‌رساند و لذا همین احتمال (که کاملاً عقلای است)، ادعای ضرورت نبوت را نقض می‌کند. در اینجا نیز برای اثبات ضرورت بعثت پیامبران، ابتدا باید نشان دهیم که سعادت دنیا و آخرت در گروی ایمان به حقایقی خاص و عمل به وظایفی خاص است که عقل از شناخت آنها عاجز است و عمل کردن به احکام عقل و فطرت و وجدان به تنهایی نمی‌تواند سعادت دنیا و آخرت را برای انسان تأمین کند.

بدون اثبات چنین مقدمه‌ای، دلیل مورد بحث (و ادلة مشابه آن) مشتمل بر دور و مصادره به مطلوب می‌شود. اما با دلیل عقلی و پیشینی و بدون استفاده از تعالیم پیامبران نمی‌توان چنین مقدمه‌ای را اثبات کرد. زیرا اگر سخن از سعادت دنیا باشد، پیداست که نیازی به رسولان الهی وجود ندارد و بشر با بکارگیری عقل و دانش و تجربه و با روش آزمون و خطا می‌تواند به تدریج برای خود دنیایی آباد بسازد و اگر سعادت آخرت نیز مطرح باشد، معلوم است که تعیین شرط آن به عهدة خداوند است.

اگر خداوند بخواهد شرط سعادت آخرت را عمل کردن به احکام عقل و فطرت و اخلاق و وجدان بشری قرار دهد، پیداست که نیاز ضروری به ارسال رسولان الهی احساس نمی‌کند( زیرا بنا به فرض که مورد قبول متکلمان شیعه نیز هست، عقل قادر به شناخت حسن و قبح اعمال و مصادیق عدل و ظلم است و برای همین حجت باطنی شمرده می‌شود) و اگر بخواهد سعادت آخرت را در گروی شرایطی قرار دهد که عقل انسان از شناخت آنها عاجز است، لاجرم به طریقی که خود صلاح بداند (مثلاً ارسال پیامبران) آدمیان را با آن شرایط آشنا می‌کند. بنابراین ما با دو احتمال کاملاً عقلایی روبرو هستیم و همین، ضرورت نبوت را نقض می‌کند و کار را به عهدة خداوند می‌گذارد تا او چه تصمیمی بگیرد. اکنون شاید آشکار شده باشد که برای فرار از اتهام «تعیین تکلیف برای خداوند» بایستی پیش فرضها و مقدمات ادلة ضرورت نبوت، به روش عقلی و پیشین اثبات شوند. در غیر اینصورت، تبرئه شدن از این اتهام ناممکن به نظر می‌رسد. ممکن است بگویید که ما در همة مواردی که پیش از این آمده با دو یا چند احتمال روبرو هستیم که عقل انسان هیچکدام را نمی‌تواند اثبات کند و یا ترجیح دهد و اتفاقاً به همین دلیل، لازم است پیامبرانی از طرف خداوند مبعوث شوند و به ما بگویند که کدام احتمال، صحیح و مورد نظر خداست تا ما از حیرت و سرگردانی نجات یابیم و تکلیف خود را بدانیم. پاسخ ما این است که حکم عقل (برای خروج از حیرت و معلوم شدن تکلیف) این نیست که باید پیامبرانی مبعوث شوند تا به آدمیان بگویند کدام یک از آن احتمالات صحیح است. آنچه عقل بدان حکم می‌کند این است که اگر احتمالاتی که لازمة منطقی آنها ارسال رسولان الهی است درست باشد، خداوند حتماً رسولانی را به سوی بشر می‌فرستد و اگر نفرستد، معلوم می‌شود که ضرورتی در کار نبوده است. اما این حکم ( که مشتمل بر گزاره‌ای شرطی است) با ادعای ضرورت نبوت فاصله‌ای ناپیمودنی دارد.

  1. اشکالی که در اینجا مطرح می‌کنیم، ممکن است تکرار اشکال قبلی محسوب شود. لکن به نظر ما چنین نیست و قصد ما نگاه کردن به دلیل مورد بحث، از زاویه‌ای دیگر است. توضیح اینکه در مقدمة دوم این دلیل سخن از «سعادت و شقاوت دنیا و آخرت» آمده است. پیش فرض این مقدمه، توانایی عقل در اثبات معاد، بدون استفاده از تعالیم رسولان الهی است. در این مورد سه نکتة مهم را باید در نظر داشت.

الف. این پیش فرض، مورد تردید بسیاری از فیلسوفان و متکلمان (خصوصاً در عصر حاضر) قرار گرفته است و قضاوت قاطع در مورد آن مستلزم نگاهی نقادانه و موشکافانه به این ادله و بررسی نقدهای مخالفان و دفاعیات موافقان است.

ب. فرض کنیم وجود جهان آخرت و زندگی پس از مرگ، با دلیل عقلی قابل اثبات باشد. اما مسلم است که عقل انسان، حداکثر می‌تواند وجود معاد (بدون جزئیات آن) را اثبات کند و اثبات وجود دو نوع زندگی پس از مرگ (یکی در بهشت و دیگری در جهنم) از عهده عقل خارج است و لذا قبل از اثبات وجود بهشت و جهنم و اینکه بعضی از انسانها سر از اولی و بعضی دیگر سر از دومی درمی‌آورند، می‌توان سخن از سعادت و شقاوت آخرت زد.

ج. با صرف نظر از نکات فوق، می‌توان فرض کرد که سعادت و شقاوت آخرت، نتیجة عمل کردن و یا عمل نکردن به مقتضای عقل و فطرت و وجدان بشری است. به عبارت دیگر حتی ارگ با دلیل عقلی و پیشین، وجود زندگی پس از مرگ و پاداش و کیفر اخروی در اثر اعمال دنیوی را بتوان اثبات کرد، نتیجة چنین دلیلی بیش از این نمی‌تواند باشد که انسانهای خوب، سعادتمند و انسانهای بد، شقی می‌شوند. لکن این مقدار، برای اثبات ضرروت بعثت پیامبران کافی نیست. زیرا شناخت خوب و بد و یا عدل و ظلم از عهدة عقل بر‌می‌آید. لذا مقدمة دوم (با فرض صحت) ناتمام است. برای اثبات ضرورت نبوت، ابتدا باید اثبات کنیم که رسیدن به سعادت آخرت، علاوه بر عمل کردن به احکام عقل و اخلاق و وجدان، شرایط دیگری هم دارد که شناخت آنه از عهدة عقل بشر بیرون است. اثبات این مدعا، عقل (وجدان استفاده از تعالیم انبیاء) کاری است کارستان، که تاکنون هیچ فیلسوف یا متکلمی از عهدة آن برنیامده است.

  1. حال فرض کنیم که با دلیل عقل و پیشین فهمیده‌ایم که غرض خداوند از آفرینش انسان، تکامل اختیاری و رسیدن به کمال معنوی است و برای این منظور، باید از راهی خاص رفت و به حقایقی خاص ایمان آورد و به وظایفی خاص عمل کرد که عقل انسان به تنهایی هیچکدام از اینها را نمی‌تواند کشف کند. اما آیا با مفروض گرفتن این مقدمات، می‌توان ضرورت بعثت پیامبران را نتیجه گرفت؟ به نظر ما پاسخ باز هم منفی است. آنچه از این مفروضات و مقدمات می‌توان نتیجه گرفت جز این نیست که خداوند حتماً باید انسان را در شناخت راه و مقصد یاری و هدایت کند تا نقض غرض پیش نیاید. اما هدایت می‌تواند به راههای مختلف انجام پذیرد و بعثت پیامبران تنها راه ممکن نیست. خداوند می‌تواند از راههای دیگری- مثلاً هدایت باطنی- انسانها را هدایت کند و به کمال مطلوب برساند، همانطور که پیامبران را اینگونه هدایت کرد (یعنی برای هدایت پیامبران، پیامبر نفرستاد) و چون چنین است، دیگر نمی‌توان سخن از ضرورت نبوت گفت. ممکن است بگویید که همة انسانها ظرفیت و قابلیت هدایت باطنی را ندارند. اما اولاً «داد حق را قابلیت شرط نیست» و ثانیاً ظرفیت و قابلیت را هم خدا می‌دهد و ثالثاً انسانها با قابلیتهای مختلف، بهره‌های مختلفی از هدایت باطنی می‌برند و خداوند نیز هر کس را به اندازه ظرفیتی که به او داده است هدایت می‌کند، همانطور که در داستان بعثت پیامبران نیز چنین است. یعنی هر انسانی به اندازة ظرفیت و قابلیتی که دارد، از تعالیم پیامبران استفاده می‌کند. باز هم برای اثبات ضرورت بعثت پیامبران، ابتدا باید ثابت کنیم که هدایت باطنی انسانها توسط خداوند، محال است. در غیر اینصورت، قائل شدن به ضرورت نبوت، تعیین تکلیف کردن برای خداست و این با ادب بندگی منافات دارد. تذکر یک نکته نیز ضروری می‌نماید و آن اینکه اگر به هر دلیلی فهمیده باشیم که هدایت شدن ما توسط خداوند، ضرورت دارد و از طرفی مشاهده کنیم که خبری از هدایت باطنی (خواب، الهام، مکاشفه و …) نیست، می‌توانیم نتیجه بگیریم که یا زمان مورد نظر خداوند برای آغاز هدایت باطنی نرسیده است و یا اینکه خداوند قصد دارد پیامبرانی را برای هدایت ما مبعوث کند و شاید زمان مورد نظر خداوند برای بعثت پیامبری الهی نیامده است. یعنی باز هم نمی‌توان حکم به ضرورت نبوت داد. زیرا با دو احتمال مواجه هستیم که معلوم نیست کدام یک تحقق می‌یابد.
  2. اگر این دلیل درست باشد و بنا به مقتضای حکمت الهی، ارسال پیامبران از سوی خداوند ضرورت داشته باشد، لازمة منطقی آن این است که در هر عصری صدها هزار پیامبر مبعوث شود، بطوری که در هر منطقه‌ای از مناطق روی کرة‌ زمین یک پیامبر وجود داشته باشد تا مردم سراسر جهان همواره بتوانند بطور مستقیم و بدون واسطه از هدایتها و راهنمایی‌های پیامبران بهره‌مند شوند. در حالی که در هیچ عصری چنین نبوده است. حال آیا بر طبق مقدمات دلیل مذکور، خداوند در بسیاری موارد، خلاف حکمت عمل نکرده و مرتکب نقض غرض نشده است؟ این اشکال از طرف برخی عالمان شیعه بدین نحو پاسخ داده شده است:

«اولاً آنچه گفته می‌شود که انبیاء در منطقه خاصی… مبعوث شده‌اند سخنی صواب نیست. چرا که خود قرآن صریحاً می‌گوید: امتی نبود مگر آنکه در میان آن امت نذیر و هشدار دهنده‌ای فرستاده شد … ثانیاً مقتضای حکمت خدا این است که راهی بین خدا و انسان باشد که انسانها با استفاده از آن راه بتوانند حقایقی را که برای شناخت راه کمال نیاز دارند بشناسند. ولی مقتضای حکمت این نیست که حتماً همة انسانها از این راه بهره‌ ببرند. شاید انسانهایی نخواهند از این راه استفاده کنند و این عدم استفاده، مربوط به سوء اختیار خودشان باشد و اصلاً شاید کسانی علاوه بر اینکه خودشان از این راه بهره‌گیری نمی‌کنند، مانع استفادة دیگران هم بشوند … در چنین مواردی گناه این محرومیت از نبوت به گردن اشخاص مانع است و از طرف خدا کوتاهی نشده است». [3]

اما این پاسخ قانع کننده نیست. زمان پیامبر اسلام (ص) را در نظر بگیرید. در آن زمان که ایشان مشغول هدایت مردم عربستان بودند، راهنما و هدایتگر میلیاردها انسان دیگر در صدها کشور از قاره‌های آمریکا، اروپا، آفریقا، اقیانوسیه و حتی بقیه کشورهای آسیا مانند چین، ژاپن، کره، مالزی، اتحاد جماهیر شوروی و دهها و صدها جزیره‌ای که در اقیانوسه و دریاهای دور افتاده زندگی می‌کردند چه کسی بود؟ کدام پیامبر آنها را به راه راست (یا راه کمال) هدایت می‌کرد؟ شاید در هر یک از این مناطق،‌ درگذشته‌های دور پیامبری مبعوث شده بود- و آیة قرآن هم بیش از این نمی‌گوید- اما حداقل در زمان بعثت پیامبر اسلام (ص) در هیچکدام از این مناطق پیامبری وجود نداشت و تعالیم پیامبران پیشین هم بنا به ادعای شیعه و سنی تحریف شده بود و بنابراین بر طبق ادلة ضرورت نبوت، نیاز ضروری به پیامبر جدید وجود داشت. اما چرا در هیچکدام از آن مناطق پیامبری نیامد و عملاً نسلهای بسیاری از انسانها در اکثر نقاط کرة زمین از تعالیم پیامبران محروم ماندند؟

چطور ممکن است سوء اختیار آنها باعث محرومیتشان شود؟ سوء‌ اختیار هنگامی معنا می‌دهد که خداوند پیامبری برای آنان بفرستد و آنها به اختیار خود، دعوت پیامبر را نپذیرند و به او پشت کنند. در حالی که مردم آن مناطق (در زمان پیامبر اسلام) با پیامبری روبرو نشده‌اند تا در اثر سوء اختیار، از نعمت هدایت‌های الهی محروم شوند. اما ایجاد مانع از طرف دیگران (مخالفان و دشمنان پیامبر)‌ نیز توجیه موجهی نیست. اگر سئوال این باشد که چرا (به عنوان مثال) تعالیم پیامبر اسلام به سراسر جهان گسترش نیافت و عدة‌ زیادی از مردم در مناطق دیگر کرة‌ زمین از تعالیم او محروم ماندند، در این صورت شاید بتوان گفت که یکی از عوامل آن ایجاد مانع از طرف مخالفان و کارشکنی‌های دشمنان پیامبر بود. اما سئوال ما این نیست، سئوال ما این است که چرا خداوند (در همان زمان) برای مردم نقاط دیگر نیز پیامبر نفرستاد. آیا می‌توان گفت عده‌ای مانع ارسال رسولان الهی در آن مناطق شدند؟ آیا می‌توان گفت در آن مناطق، عده‌ای منتظر بعثت پیامبری بودند تا بلافاصله او را به قتل رسانده و نقشه‌های خداوند را نقش بر آب کنند؟ و آیا خداوند چنین تهدیدی را در مقابل خود می‌دید و برای همین از نقشه‌های خود صرف نظر کرد؟ می‌بینیم که متوسل شدن به « ایجاد مانع از طرف دشمنان» مشکل ضرورت تعدد پیامبران را حل نمی‌کند. چرا که خداوند، خود باید به فکر این مشکل باشد و نگذارد مخالفان و ستمگران، مانع رسیدن پیام الهی به گوش انسانهای دیگر شوند. درست است که هدایت الهی نباید جبری باشد، اما مقتضای برهان مورد بحث (و هر برهانی که بخواهد ضرورت نبوت را اثبات کند) این است که تعالیم الهی باید به هر وسیلة‌ ممکن- مثلاً پیامبران متعدد- به گوش همة‌ انسانها برسد و آنگاه انسانها مختار باشند که راه راست را انتخاب کنند یا طریق ضلالت و گمراهی را در پیش گیرند. فرض کنیم در زمان پیامبر اسلام (ص) عده‌ای کارشکنی می‌کردند و مانع گسترش تعالیم او به نقاط دیگر می‌شدند. اما آیا خداوند نمی‌توانست برای خنثی کردن کارشکنی‌های مخالفان، در نقاط دیگر کرة زمین هم پیامبرانی مبعوث و مردم آن نقاط را نیز به راه راست هدایت کند؟ مگر غرض خداوند از آفرینش مردم نقاط دیگر جهان، رساندن آنها به کمال نبود و مگر آنان برای رسیدن به کمال، نیاز ضروری به هدایتها و راهنمایی‌های پیامبران الهی نداشتند؟ اگر واقعاً:

«مقتضای حکمت خدا این است که راهی بین خدا و انسان باشد که انسانها با استفاده از آن را ه بتوانند حقایقی را که برای شناخت راه کمال نیاز دارند بشناسند.»[4]

این راه نباید فقط برای عده‌ای در عربستان باز شود. بلکه برای مردم تمام نقاط دیگر جهان هم باید چنین راهی باز باشد. درحالی که هیچگاه چنین نبوده است و در طول تاریخ، همواره اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان، از وجود پیامبران الهی و تعالیم آنان محروم بودند. از اینها گذشته فرض کنیم که مخالفان و ستمگران، مانع گسترش تعالیم پیامبران نمی‌شدند، اما آیا در آن زمان، امکان عملی گسترش این تعالیم به سراسر جهان بطوری که در تمام کشورهای جهان، مردم هر شهر و روستایی عین این تعالیم را بدون کوچکترین تحریف و کم و زیاد شدن دریافت کنند- وجود داشت؟ آیا در هزار و چهارصد سال پیش – که وسایل مسافرت جز اسب و شتر و قایقهای بادی و پارویی چیز دیگری نبود- امکان مسافرت پیامبر به صدها کشور درو افتاده مانند کانادا، نیوزلند، ژاپن، چین، آلمان و … بود؟ وانگهی مگر مسافرت به تنهایی کافی است؟ پیامبر باید در هر کدام از آن کشوره چندین سال اقامت کند تا مجموعه تعالیم اسلام را به گوش همه برساند. آنگاه حساب کنید برای اینکه پیامبر به تمام مناطق دنیا مسافرت کند و تعالیم اسلام را به گوش همة مردم جهان برساند به چند صد سال عمر نیاز دارد؟ اگر وظیفه گسترش تعالیم پیامبر در سراسر جهان را به عهده پیروان او بگذارید باز هم مشکل حل نمی‌شود. چرا که اولاً تعداد اصحاب و پیروانی که تعالیم پیامبر را بطور کامل و صحیح یاد گرفته‌اند (مانند سلمان و ابوذر) بسیار کم است در حالی که برای این منظور نیازمند دهها و صدها هزار انسان تعلیم یافته هستیم که باز هم در یک زمان کوتاه رسیدن به این هدف ممکن نیست و در دراز مدت هم مشکل محرومیت بسیاری از انسانها به قوت خود باقی می‌ماند. ثانیاً اصحابی که به عنوان شاگرد و نماینده پیامبر به نقاط دیگر کره زمین سفر کرده‌اند چگونه به مردم آن نقاط اثبات کنند که در فلان منطقه پیامبری مبعوث شده است و ما شاگردان و نمایندگان او هستیم و آمده‌ایم تا از طرف او شما را به راه راست هدایت کنیم؟ اگر مردم از این نمایندگان، معجزه بخواهند و اینان از آوردن معجزه عاجز باشند- که البته عاجز هم هستند- تکلیف چیست؟ مگر نباید و حیاتی بودن این تعالیم به مردم اثبات شود تا هم مردم را جذب کند و هم راه عذر و بهانه را به روی مخالفان ببندد و حجت را بر آنها تمام کند؟ ثالثاً اگر به ادلة عقلی ضرورت عصمت پیامبران و امامان توجه کنیم، خواهیم دید که متوسل شدن به نمایندگان و شاگردان پیامبر یا امام معصوم در تناقض با آن ادله است. چرا که شاگردان و نمایندگان، معصوم نیستند و ممکن است در درک و فهم این تعالیم و یا ضبط و نگهداری آن در حافظه و انتقال آن به دیگران، مرتکب خطا و سهو (وحتی خیانت) شوند. ممکن است بگویید که نیازی به معصوم بودن شاگردان و نمایندگان پیامبر نیست. پیامبر، خودش آنها را کنترل می‌کند و خطاها و اشتباهات آنها را تصحیح می‌نماید. اما این راه حل نیز عملی نیست و کنترل صدها هزار نماینده در سراسر جهان، توسط یک نفر (یعنی پیامبر) محال است.[5]

عده‌ای مشکل ضرورت تعدد را به گونه‌ای دیگر پاسخ داده‌اند. گفته‌اند که ادلة ضرورت نبوت فقط این مطلب را ثابت می‌کنند که حکمت الهی، اقتضای ارسال رسل را دارد، اما به شرطی که شرایط و زمینه‌های آن مساعد باشد و موانعی هم رد کار نباشد. ما با دلیل عقلی فقط ضرورت نبوت را اثبات می‌کنیم ولی اگر می‌بینیم که در بعضی مناطق یا در بعضی زمانها پیامبری مبعوث نشده است عقل ما فقط می‌تواند این را دریابد که حتماً موانعی در کار بوده است حتی اگر نتواند آن موانع را کشف کند بنابراین عدم تعدد پیامبران در یک عصر، ناقض ادلة ضرورت نبوت نیست. اما این پاسخ نیز مشکل را حل نمی‌کند. زیرا نظام آفرینش با همة پدیده‌ها و قانونهایش، مخلوق خداوند است و ارادة‌ او بر همة‌ هستی حکمفرماست. اولاً چگونه می‌توان تصور کرد که خداوند می‌خواهد کاری کند (مثلاً بعثت پیامبران)، اما عواملی- که برای ما مجهولند- مانع انجام آن فعل توسط او می‌شوند؟ پس علم و قدرت لایتناهی و سلطنت مطلقة خداوند چه می‌شود؟ ثانیاً چطور ممکن است خداوند انسان را برای پیمودن راهی خاص و رسیدن به هدفی خاص بیافریند که عقل از شناخت آن عاجز و لذا محتاج و نیازمند به راهنمایی پیامبران باشد، ولی همین خدا جهان هستی و نظام آفرینش و پدیده‌های آنرا بگونه‌ای بیافریند که مانع بعثت پیامبران و لذا مانع تحقق غرض خودش از آفرینش انسان شود؟ اگر خداوند انسان را ذاتاً نیازمند به راهنمایی پیامبران بیافریند و قصدش نیز هدایت مردم سراسر جهان توسط پیامبران الهی باشد، خودش زمینه‌ها و شرایط مناسب آنرا فراهم می‌کند و موانع را تا جایی که به اختیار انسان لطمه‌ای نزند از میان بر‌می‌دارد.

از اینها گذشته،‌ فرض کنیم خداوند اصلاً پیامبری مبعوث نمی‌‌کرد، آنگاه باز هم گفته می‌شد که ارسال پیامبران بر خداوند واجب است، اما حتماً موانعی- که برای بشر ناشناخته‌اند- باعث شده است که خداوند پیامبری نفرستد! اما اینگونه توجیهات، تنها هنری که دارند، بی‌خاصیت کردن مدعای ضرورت نبوت است. تذکر یک نکته شاید خالی از فایده نباشد و آن اینکه اگر در هر عصری تعداد پیامبران آنقدر زیاد بود که مردم اکثر نقاط جهان از هدایت‌های الهی بهره‌مند می‌شدند و فقط عدة‌ قلیلی از مردم در بعضی نقاط، از این نعمت الهی بی‌نصیب می‌ماندند، شاید توجیهات فوق (که می‌گوید عواملی مجهول، مانع ارسال رسل در آن مناطق شده‌اند) تا حدودی قابل پذیرش بود. اما نکته مهم این است که به عنوان مثال در زمان پیامبر اسلام، (مانند بسیاری از زمانهای دیگر در گذشته‌های دور) در سراسر دنیا فقط یک پیامبر، آنهم در گوشه‌ای از خاورمیانه (= در عربستان) مبعوث شده یعنی اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان از هدایت‌ها و تعالیم رسولان الهی بی‌بهره بودند. شرایط مساعد برای ارسال پیامبران، فقط در عربستان وجود داشت؟ و آیا خداوند فقط در عربستان توانست بر موانع غلبه کند؟! باید کمی بیندیشیم و به این سئوال پاسخ دهیم که از کدام شرایط و زمینه‌های مناسب برای بعثت پیامبران می‌توان سخن گفت که [به عنوان مثال] در زمان پیامبر اسلام در هیچ کجای جهان جز عربستان وجود نداشته و از کدام موانع می‌توان سخن گفت که در صدها کشور و هزاران جزیره و شهر و روستا در سراسر جهان وجود داشته، ولی در عربستان وجود نداشته و همین باعث شده است که در آن زمان، خداوند فقط در عربستان پیامبری مبعوث کند؟

اکنون بیائیم و از اشکال ضرورت تعدد صرف‌نظر کنیم و بپرسیم که بالاخره تکلیف دهها میلیارد انسانی که در طول تاریخ، از تعالیم پیامبران الهی محروم ماندند چه می‌شود؟ آیا لازمة منطقی ادلة ضرورت نبوت (مانند دلیل مورد بحث) این نیست که هیچکدام از این انسانه به سعادت آخرت و کمال مورد نظر خداوند نمی‌رسند؟ عده‌ای در پاسخ به این سئوال گفته‌اند که چون این انسانها قاصر بوده‌اند (نه مقصر) لذا در روز قیامت، معذورند و خداوند با لطف و رحمت خود با آنها برخورد می‌کند و فقط در چهارچوب احکام عقل فطری و اخلاق و وجدان بشری با آنها احتجاج می‌نماید و اگر این افراد، در زندگی دنیا، در حد وسع و توان خود به احکام عقل فطری و اخلاق و وجدان عمل کرده باشند به سعادت می‌رسند و در غیر اینصورت،‌ دچار مشکل می‌شوند. سخن ما این است که همین پاسخ، با مدعای ضرورت نبوت در تناقض است و نشان می‌دهد که خداوند «مالک یوم الدین» است و نمی‌توان مدعی شد که بدون استفاده از تعالیم پیامبران، رسیدن به سعادت آخرت محال است، اشتباه نشود. منظور ما این نیست که حتی اگر پیامبرانی مبعوث شوند و تعالیم الهی آنان به ما عرضه شود، باز هم نیازی به استفاده از این تعالیم برای رسیدن به سعادت آخرت نداریم و می‌توانیم راه مستقل دیگری در پیش بگیریم. می‌گوییم در مقام دلیل عقلی و پیشین، نمی‌توان حکم کرد که تنها راه رسیدن انسانها به سعادت، بعثت پیامبران و استفاده از تعالیم آنان است. به عبارت دیگر، از این منظر نمی‌توان قائل به «ضرورت نبوت» بود. زیرا معنای «ضرورت» در این بحث این است که بدون ارسال رسل، رسیدن انسانها به سعادت آخرت محال است در حالی که اگر تعیین شرط برای رسیدن به سعادت آخرت را به عهدة خداوند بگذاریم دیگر نمی‌توانیم از پیش، حکم به ضرورت نبوت بدهیم. بلکه باید تصمیم‌گیری در این مورد را به عهدة خداوند بگذاریم. اکنون به بعد دیگر این اشکال بپردازیم، یعنی مسأله غرض خداوند از آفرینش انسانهایی که از تعالیم پیامبران الهی محروم ماندند. بدون شک لازمة منطقی دلیل مورد بحث این است که این انسانها به هیچ وجه نمی‌توانند راه تکامل را طی کنند و به کمال معنویی مورد نظر خداوند برسند. از طرفی مقصر هم نبوده‌اند و عواملی مجهول، مانع استفادة‌ آنان از تعالیم و حیاتی شده است. حال فرض کنیم که این افراد، در روز قیامت از خداوند بپرسند: «خدایا! مگر خودت نمی‌دانستی که عواملی مانع از آن می‌شوند تا پیامبرانی به سوی ما بفرستی و ما را به راه کمال هدایت کنی، پس چرا ما را بگونه‌ای نیافریدی که نیازی به راهنمایی و هدایت پیامبران آسمانی نداشته باشیم و خودمان بتوانیم این راه را طی کنیم؟ اگر هم این کار برایت مقدور نبود چرا با الهامات غیبی ما را به راه کمال هدایت نکردی؟ و اگر این هم مقدور نبود و هیچ راه دیگری هم وجود نداشت، پس اصلاً چرا ما را آفریدی؟ آیا خلقت ما (خصوصاً با توجه به علمی که از عدم تحقق غرض خودت از خلقت ما داشتن) کاری لغو و بیهوده و لذا خلاف حکمت و حتی خلاف عدل نبوده است؟» در این صورت، پاسخ خداوند چه خواهد بود؟

  1. اگر این دلیل درست بود، زمین در هیچ عصری از پیامبران الهی خالی نمی‌ماند. در حالی که در بسیاری از دوره‌ها، مانند دورة زمانی بین حضرت عیسی (ع) و پیامبر اسلام (ص) که بیش از ششصد سال طول کشید، در هیچ کجای دنیا خبری از پیامبری الهی نبود. پیداست که با توجه به توضیحات پیشین، توسل به عواملی مانند «سوء اختیار مردم»، «کارشکنی و ایجاد مانع از طرف مخالفان و دشمنان» و «وجود عوامل ناشناخته‌ای که مانع ارسال رسل می‌شدند» برای حل این مشکل نیز ناکارآمد هستند.

دلیل دوم (قاعدة‌ لطف)

اکثر متکلمان قدیم و بسیاری از معاصران، برای اثبات ضرورت امامت، به قاعدة لطف متوسل شده‌اند. ابتدا به معنای واژة لطف می‌پردازیم:

«در اصطلاح متکلمان، لطف به دو معنا به کار می‌رود:

1) لطف محصّل، فعلی است که در صورت وقوع آن، انسان مکلف، با اختیار خویش فعلی را که اطاعت خداوند در آن است، انجام می‌دهد و یا از انجام معصیتی خودداری می‌کند.

2) لطف مقرب، فعلی است که در صورت وقوع، شخص مکلف، به انجام طاعت و ترک معصیت نزدیک می‌شود. به این معنا که زمینة مساعدی برای اطاعت از خداوند فراهم می‌آید.

از تعاریف بالا روشن می‌شود که لطف در جایی [مطرح] است که پای تکلیف (عقلی یا شرعی) در میان باشد؛ [به عبارت دیگر] نسبت به شخص که مکلف به انجام یا ترک کاری است، دو دسته امور وجود دارند: 1) اموری که اگر واقع شوند، شخص از روی اختیار خویش، آنچه را که مکلف است انجام می‌دهد 2) اموری که در صورت وقوع، زمینه را برای انجام تکلیف آماده و مهیا می‌سازد. ایجاد امور دستة اول، لطف محصل و ایجاد گروه دوم، لطف مقرب است.»


جهت دریافت فایل نظریه امامت در ترازوی نقد لطفا آن را خریداری نمایید